نقل مکان!

فوریه 27, 2011 at 11:46 ب.ظ. (دیگر)

هوالعلیم

به علت فیلتر شدن وردپرس، مجالی دیگر از نوع آی آر یافتیم.

زین پس مجال را از طریق آدرس زیر ملاحظه فرمایید:

http://www.majaal.ir/

پایاپیوند نوشتن دیدگاه

سهم خدا

نوامبر 3, 2010 at 11:29 ب.ظ. (دیگر) (, )

بالاخره «یزدان تفنگ ندارد» رونمایی شد و «آرمان» یک سال از عمر خود را با فراز و نشیب بسیار، پشت سر گذاشت. هرچند که معتقدم کارهای دیگری هم که در آرمان انجام شده همین اندازه و شاید هم بیشتر، قدر و ارزش دارند و حیف است فقط به یزدان بپردازیم و از جهان اسلام، داخلی، شهید علم الهدی، شبکه مالی، مصباح و… سخن نگوییم ولی چه می شود کرد که این اقتضای این کارهاست و فقط یزدان است که جنبه عمومی دارد.

کار مستند از چهارم فروردین ماه امسال شروع شد یعنی ما شروع نکردیم بلکه شروع شد. اصلا ما در این حد و اندازه ها نبودیم. روایت این چند ماه کار بسیار سختی است چرا که به اندازه صدها برابر عمر زندگی عادی یک دانشجوی بیست و چند ساله شریف، مواجهه و تجربه داشته ایم. از بی پولی و قرض تا فشار شدید کاری، از استرس دستگیری و تعطیلی کار تا دغدغه اجاره دوربین، از پیگیری وقت مصاحبه تا هزینه جاری و اجاره دخمه(!)، از…

فقط یادم هست که اول کار چند دانشجوی ساده بودیم با ایده بزرگ ساخت مستند بلند آن هم بدون تجربه! یادم است روزهای اول که مقارن با تعطیلات بود، حسن مسافرت را نیمه کاره رها کرد تا کار زود استارت بخورد. بچه ها اول کار نه دوربین داشتند، نه سه پایه، نه ست نور و نه… فقط انگیزه بود و اینکه «خدا می تواند!».

هر کسی هر کاری از دستش برمی آمد انجام می داد. هم با هم کار می کردند هم زندگی. ناراحتی و دلخوشی هر کدام، کل جمع را تحت تأثیر قرار می داد. مانده ام از کجای کار حرف بزنم؛ از جلسه های طولانی و طاقت فرسا یا از لذت هایی که در مسیر پروژه بردیم، از بی خوابی ها و خستگی های با زبان روزه یا از ماکارونی های طه و از حلوای دست پخت حسین سر سفره افطار…

الحمدلله که برآیند بازخوردها مثبت بود، به زودی اگر طلسم راه اندازی سایت بشکند، نظرات و بازخوردهای صاحب نظران و طیف های مختلف مردم را منتشر خواهیم نمود. امیدوارم بازخورد کار در پیشگاه خداوند هم مثبت بوده باشد و دچار خسران نشده باشیم.

قصد اطاله کلام ندارم و به همین بسنده می کنم که ما مفهوم «سهم خدا» را با به جد و با جان و دل لمس کردیم و «خدا می تواند»، به خوبی برای دوستانی که زندگی شان را وقف کرده بودند، هنرنمایی کرد. فقط بنده عقب بودم و هر چه تلاش می کردم که به گرد پای دوستان برسم، ضعف ایمان و کم تقوایی مانع می شد امیدوارم روزی برسد که بتوانم همچون دوستان، صادقانه و با اخلاص در راه خدا قدم بردارم.

و سخن آخر اینکه این قسمت از کلام آقا همیشه برایم جالب و در خور توجه بوده است:

«وظيفه من و شما اين است كه از محتواي انقلابي، از اصول با ارزش انقلاب دفاع كنيم و نگذاريم اين مباني با ارزش و اين ارزش‎هاي والا ناديده گرفته شود. اين وظيفه همه ماست.

بدانيم خداي متعال پشتيبان مردمي است كه با ايمان به او حركت مي كنند. خداي متعال يقينا آن كساني را كه در راه اهداف الهي اقدام كنند، كمك مي كند. ما آن‎جاهايي كه شكست خورديم، آن‎جايي كه خدا به ما كمك نكرده است، به خاطر اين بوده است كه كار را درست انجام نداديم. سهم خود را نياورديم. اگر سهم خودمان را به ميدان بياوريم، خداي متعال هم كمك خواهد كرد».
(بيانات رهبر معظم انقلاب در ديدار با جمعي از مردم آذربايجان شرقي، 28/11/87)

پایاپیوند 15 دیدگاه

مجاهدت

سپتامبر 12, 2010 at 12:43 ق.ظ. (دیگر)

بنا داشتم مطلبی در باب ضرورت تدوین مدل ارتباط و تعامل میان نیروهای خودی بنویسم که لوازم آن را در موضوعی جامع تر یافتم که به نظر می رسد با پرداختن به آن، بسیاری از مسائل از جمله آن چه ذکر شد، حل می گردد.

ما در عصری به سر می بریم که بسیاری آن را آخرالزمان می پندارند و نزدیک بودن ظهور، احساس غالب اکثر معتقدان است. بی تردید زمان، زمان مجاهدت است و نمی توان منتظر ماند و نگریست. چراکه لختی و سکون با طبیعت این دوران سازگار نیست و هر لحظه بر شتاب تغییرات افزوده می شود و لحظه ای کوتاهی و مکث، خسران و عقب ماندگی شدیدی به دنبال دارد.

به نظر می رسد همگی روی نفس مجاهدت و لزوم آن در این برهه، اتفاق نظر داریم ولی مسئله این است که آیا در حال مجاهده یا برنامه ریزی برای آن هستیم یا نه؟ آیا به لوازم این مجاهده پایبندیم؟ اصلا حس و حال مجاهده در ما وجود دارد یانه؟…

بسیار کم اند کسانی که خود را در میدان جنگ می بینند و هر لحظه و هر عملی را با نیت غلبه بر دشمن غنیمت می شمارند. مابقی هم همچون نگارنده، اگر نگوییم میدان جنگ و مجاهده را باور نکرده اند، لااقل نسبت به آن شناخت خوبی ندارند و غافل از سطح تقابل و درگیری و انتظاراتی که از یک مجاهد می رود، مشغول گذران عمرند.

آنچه که در این مجال، پرداخت به آن را ضروری می دانم، بحث بر سر مجاهدین و مدعیان مجاهده و ارزش های حاکم بر فکر و عمل فردی و جمعی آنهاست.

بیایید تصاویری آرمانی از دوران دفاع مقدس را که نمونه ای ملموس و عینی از مجاهده بود، در ذهن مرور کنیم. اولین چیزی که ذهن تجسم می کند، خاکریز خودی است و حضور مجاهدین در سرتاسر آن با لباس و تجهیزات متناسب و همچنین در موضعی مشخص و با وظایف تعیین شده.

همه به حضور در میدان واقفند و بحثی از درنگ و لحظه ای فراغت از جنگ نیست چرا که دشمن در چند ده متری قابل مشاهده است. روابط حاکم، چیزی از جنس روابط چند همکار و یا حتی هم رزم نیست؛ رابطه، رابطه ضابطه مندی است اما ضابطه ای در پارادایم مجاهدت.

همگی شرایط زمان و مکان را درک می کنند و ذهن آنها تنها معطوف به انجام وظیفه است که هم هجمه به دشمن را در بر می گیرد و هم دفاع و حمایت از خاکریز خودی و هم به طور پیش فرض سعی در مراقبت از شخص خود را.

حتی در شرایطی که بحران در اوج است، خبری از نافرمانی و اجتهاد نا به جا نیست و همه اوامر فرمانده و ولی را مو به مو اجرا می کنند و اختلافاتِ قبل از استقرار یا عملیات، فراموش شده و دیگر خبری از تنگ نظری های سطحی نیست.

کلمه ای کوتاه یا حتی نیم نگاهی، در کسری از زمان ارتباط عمیق عاطفی برقرار می کند که مبنای آن مشترکات اعتقادی است. کوچکترین ضعف در روحیه یا قصوری با یادآوری آرمان ها و ارزش ها و توسل و تضرع جبران و برطرف می شود.

هر نفسی، ذکر است. ذکری که از اصول نشأت می گیرد و همه فروع را با خود به همراه دارد.

این جبهه نماد دارد. یک نماد والا و هزاران نماد دیگر که هر منطقه و ناحیه ای با نام و یاد هر کدام از این ها هویت و ارزش پیدا می کند. هر مجاهدی، الگویی برای خود دارد. ارتباط عمیقی با وی برقرار کرده و بهترین کارها را برای نزدیک شدن به آنچه اسوه می پندارد، انجام می دهد. این اسوه ها ترسیمی هستند از جهاد واقعی و اصیل برای هر مجاهد نوپایی که پا در این عرصه می نهد.

چه لذتی دارد چنین مجاهدتی اما حیف…

اصل حرف که ما را به درماندگی کشانده، یک سوال است اول از خودم و باز هم از خودم و بارها و بارها باز از خودم:

به کجا چنین خرامان با ناز و عشوه و راحت طلبی و دنیاخواهی؟!

مگر می شود خدا و خرما و هزاران چیز دیگر را با هم داشت؟ گاهی وقت ها که فرزندان شهدا را می بینیم، یاد هزاران وابستگی و دلبستگی خود می افتم که در حد یک هزارم فرزند هم ارزش ندارد، اما مگر می شود دل کند؟! هر روز بدتر از دیروز؛ هر لحظه به تعداد موارد این لیست افزوده می شود. جالب است که همزمان ادعای جان بر کف بودنمان هم مضاعف می شود و به اصطلاح طلبکار هم هستیم. حالا هی دعا کن و بگو «…و اجعلنا من…المستشهدین بین یدیه»!

دیگر کافی است؛ نمی دانم منظور را رساندم یا نه. اصلا شاید رساندنی نیست. یا شاید هم منظوری نیست و دچار توهم خودساخته و همان آرمان پنداری و ارزش انگاری شده ام…

«هیچ ملتی بدون فداکاری و مجاهدت نمی تواند از بندهای اسارت نجات پیدا کند. با تن پروری, با دل سپردن به جلوه های راحت و عیش زندگی و با گریختن از میدانهای خطر, هیچ ملتی به سربلندی دست پیدا نمی کند».

«برای این که یک ملت بتواند ایستادگی کند، مجاهدت لازم است؛ برای این که این مجاهدت بتواند جلوی دشمن را بگیرد، فداکاری لازم است».

پایاپیوند 9 دیدگاه

آرمان پنداری و ارزش انگاری (1)

سپتامبر 4, 2010 at 10:08 ب.ظ. (دیگر)

گاهی آن قدر در کار و عمل غرق می شویم یا به حدی به تمرکز و تفکر در باب موضوعی خاص و تئوریزه کردن آن می پردازیم که فراموش می کنیم اصولی هم وجود دارد و باید به صورت مستمر و مداوم به آن رجوع کرد. از دیگر سو، وقفه در فرآیند رشد و کند شدن روند ارتقاء آگاهی و نیز فشارهای محیطی و اجتماعی، این روند را تسریع می کنند.

بعضی وقت ها کاری را شروع کرده ایم و اصرار داریم که آن را به نتیجه برسانیم. چنان منطقی قوی برای آن ساخته و پرداخته ایم که کوچکترین انتقاد و یا حتی اظهارنظر ناهمسو را سریعا سرکوب منطقی می کنیم. به عبارتی هدف تعیین شده و روند رسیدن به آن، ملکه ذهنمان گشته است و کوچکترین تعللی در آن را مساوی قصور و کاهلی می پنداریم و به شدت از آن می هراسیم.

این کار را تکلیف می دانیم و ظاهرا حجت شرعی نیز بر آن داریم. حجم زیادی از علایق و لذت ها و حتی تکالیف کم اهمیت را نیز کنار گذاشته ایم و به عبارتی در حال پرداختن به اهم و طی مدارج عرفانی هستیم!

حال پیدا کردن هم فکر و هم کار در طی این مسیر و بروز تعصبات گروهی و همچنین سیل تأییدیه ها و تعریف و تمجیدهای دیگران را هم به این فضا اضافه کنید. و نیز فرض کنید کار شما از سطح کیفی بالا، تأثیر شگرف و ظاهری مهم و پراهمیت برخوردار باشد.

هرچند برآیند گزاره های فوق ممکن است به دو نوع خروجی منتهی شود، ولی معمولا و در اکثریت قریب به اتفاق موارد، یک نتیجه ناخوشایند به دنبال دارد و آن چیزی نیست جز آرمان پنداری یا ارزش انگاری برداشت ها، تلقی ها و آرزوهای شخصی!

خیلی از ماها درگیر این فضا هستیم و نقشه زندگی مان، آنچه را که گفته شد، می نمایاند.

چه باید کرد؟ شاید بتوانم چند صفحه ای در مورد آنچه باید انجام داد، بنویسم اما خلاصه می گویم؛

نمی دانم!

تنها می دانم که باید به خدا پناه برد از این امتحان دشوار و آثار و نتایج زیان بار آن بر خود و جامعه مان.

پایاپیوند 8 دیدگاه

خواص؛ واسطه میان ولیّ و عوام *

دسامبر 31, 2009 at 3:38 ق.ظ. (دیگر)

سوال رایجی میان توده مردم و حتی قشر عظیمی از نخبگان به ظاهر خواص وجود دارد و آن اینست که اگر رهبری، فردی عالم، عادل، توانمند و لایق این مسئولیت است، پس چرا مشکلات جامعه حل نمی‌شود؟ مگر رهبری نمی‌داند و نمی‌بیند که این همه ظلم و بی‌عدالتی در جامعه است؟ مگر رهبری از فشار بر مردم و سختی کشیدن آنها آگاه نیست؟ مگر رهبری از فساد و قانون‌گریزی در سطح کلان کشور اطلاع ندارد؟ مگر رهبری بر بسیاری از مسائل پشت‌پرده اشراف ندارد؟ مگر…

در این نوشتار برآنیم تا در حد وسع به این سوال بپردازیم و جایگاه و نقش عوام، خواص، و رهبری و ولی را در اداره جامعه اسلامی تبیین کنیم که لازمه این مقصود، ترسیم تصویری از نظام ولایی و چارچوب‌ها و محدودیت‌های آن است.

باید گفت برخلاف تصور عمومی و روال حکومت‌های موجود در جهان، هدف غایی در حکومت ولایی که متأثر از دین مبین اسلام است، تأمین منافع اولیه نیست. بلکه اگر حکومت به هدف اصلی که همانا رساندن انسان‌ها به خداست، برسد، تأمین منافع نیز صورت می‌گیرد. پس قدرت‌هایی که هدف آنها رساندن انسان و قدرت به خدا نیست و اصطلاحا طاغوت نامیده می‌شوند، اساسا حتی منافع را هم نمی‌توانند تأمین کنند و نتیجه قطعی آنها ظلم است. اتفاق نظر جوامع بشری بر روی این موضوع و روشن شدن ماهیت این‌گونه قدرت‌ها، آمادگی لازم برای پذیرش حکومت حق را پدید خواهد آورد و زمینه‌ساز ظهور خواهد بود.

بدیهی است که در سیستم الهی که هدف آن همانطور که گفته شد، بلند و مقدس است، مسیر حرکت و اعمال قدرت نیز باید مبتنی بر اصول و چارچوب‌هایی باشد که رسیدن به هدف را محقق سازد و ولی در این نظام باید محدودیت‌هایی را رعایت کند. ولی خدا در اداره جامعه پنج محدودیت دارد:

  • محدودیت در تبلیغات،
  • محدودیت در سیاسی کاری،
  • محدودیت در اعمال زور،
  • محدودیت در اعمال قانون،
  • محدودیت در استفاده از پول

پس باید گفت ولایت کاملا متفاوت با مدیریت معمول و مرسوم در جوامع جهانی است و اساسا نمی‌توان انتظارات بی‌حد و حصر از ولی جامعه اسلامی داشت چراکه عدول از این خط قرمزها عدول از اسلام و فرمان خدا محسوب می‌شود.

مهم‌ترین نتیجه رعایت این محدودیت‌ها در اداره جامعه اسلامی، احترام به انسانیت و حفظ شأن و منزلت تک‌تک اعضای آن جامعه است. درست است که مردم انتظار دارند ولی فقیه به جای اندیشه و فکر مردم قرار بگیرد و خرابی‌های جامعه را اصلاح کند، ولی در مدل اسلامی اداره، مشی این‌گونه نیست و حتی پیامبر(ص) و امیرالمومنین(ع) نیز این چنین عمل نمی‌کردند. چراکه در جامعه اسلامی مردم باید خود بفهمند. اصلا منش اسلام بر اینست که مردم را به سطح آگاهی و شعور بالا برساند تا خودشان به حقیقت برسند و این حقیقت در جسم و روح آنان تثبیت شود. بدیهی است که ولایت در این پروسه، خیلی جلوتر از فهم مردم حرکت نمی‌کند چون بناست کرامت انسانی را حفظ کند و بدین ترتیب می‌توان گفت در واقع ولایت می‌آید تا استقلال انسان‌ها را تأمین کند.

«دوران جمهورى اسلامى یعنى دوران حاكمیت آن كسانى كه از مردمند، با مردمند، منتخب مردمند، در كنار مردمند، رفتارشان شبیه رفتار مردم است. این، معناى مردمى است. مردمى است، یعنى باید به عقاید مردم، به حیثیت مردم، به هویت مردم، به شخصیت مردم، به كرامت مردم اهمیت گذاشته بشود. اینها مردمى است».[1]

با یک مثال بحث را پیش می‌گیریم تا درک این موضوع آسان‌تر شود. یک سوال؛ چرا در قرآن نام امامان بزرگوار نیامده است؟ مگر شأن امیرالمومنین(ع) بالاتر از بسیاری انبیا نیست؟ مگر نمی‌شد با ذکر نام ایشان، از بسیاری از انحرافات اسلام جلوگیری نمود؟ مگر…

در جواب این سوال نیز باید به همان اصل احترام به منزلت انسانی رجوع کرد. در منطق الهی و اسلامی، اطلاع‌رسانی زیادی و سهل‌الوصول و در دسترس بودن همه حقایق و معارف، بی‌احترامی به عقل شعور انسان‌هاست و نوعی تحقیر محسوب می‌شود. می‌توان این اصل را در جای جای قرآن و زندگی پیامبران و امامان به وضوح دید و احساس کرد. به گونه‌ای که حتی پیامبرانی هم که به اذن پروردگار، قدرت مافوق انسانی داشته‌اند، حق نداشتند بدون دخالت آگاهی انسان، بر روح انسان تأثیر بگذارند چراکه این کار بی‌احترامی به انسان‌هاست. احترام به انسانیت اینست که حتی در راستای خدا و دین خدا هم مردم را فریب ندهید.

حال بنا بر آنچه گفته شد، سوال اساسی اینجاست که چرا با وجود این همه محدودیت و بسته بودن دست ولی، ما ادعا داریم که حکومت امام زمان(عج) موفق خواهد بود و دوام خواهد داشت؟ چه دلیلی بر استقرار و تثبیت حکومت مهدوی وجود دارد در صورتی که ایشان بناست در حکومت چارچوب‌هایی را رعایت کنند که عملا از بسیاری از سیستم‌های موجود فعلی در جهان هم که قادر به اداره جامعه نیستند، قدرت کمتری خواهند داشت؟

باید گفت در زمان حکومت حضرت ولی عصر(عج) مردم روشن خواهند بود یعنی از نظر آگاهی در حالتی خوب و قابل قبول قرار خواهند داشت که این هم به دلیل وجود عده‌ای با سطح فهم، درک و شعور بالا در کنار امام است. یعنی خواصی که وظیفه پیشگامی در بینش‌دهی به مردم را به نحو احسن انجام می‌دهند. و این گونه است که چنین جامعه و حکومتی دوام پیدا می‌کند.

در نظام ولایی، اطرافیان باید طاقت مظلومیت رهبر جامعه اسلامی را داشته باشند و حتی مظلومیت ولی را به خود بخرند و فدا شوند. اگر قرار است کسی از چشم مردم بیافتد، علی به جای نبی از چشم می‌افتد؛ بعدها هم شخصیتی به عظمت فاطمه زهرا(س)، فدای علی می‌شود. چنین است که خواص جامعه باید ولی را یاری کنند تا جامعه به هدف متعالی رهنمون شود.

پس مشکل و چالش اساسی در چنین نظامی، کارکرد طبقه‌ای به نام خواص است. برای عمل به وظیفه در این طبقه، از خود گذشتگی بسیار و گاهی فدا شدن در این مسیر نیاز است. و معمولا چون خواص در انجام این امر خطیر دچار تزلزل می‌شوند، ولی تنها می‌ماند.

«عمل نكردن و نشناختن وظايف خواص طرفدار حق است كه مي تواند جامعه اسلامي را به جائي برساند كه در تاريخ نمونه شهادت اباعبدالله الحسين(ع) نمونه بي‌نظير و تأسف برانگيز آن است».

در زمان امیرالمومنین(ع) ایشان کارهایی انجام می‌داد که مردم حکمت آن را نمی‌دانستند. ضرورت آن همه احترام به مردم، قابل فهم نبود. مردم احساس ظرافت‌های ایشان را درک نمی‌کردند. این چنین است که عموم مردم ظرورت همت بلند، دقت نظر، و لطافت‌ها و ظرافت‌های امر ولایت را که ناشی از رعایت حرمت و کرامت انسانی است، حس نمی‌کنند که در نتیجه ولی غریب می‌شود و جامعه دچار مشکلات فراوان می‌گردد.

«اكثر خواص دوران اميرالمؤمنين(ع)، خواص طرفدار حق، يعني كساني كه حق را مي‌شناختند، كساني بودند كه دنيا را بر آخرت ترجيح مي‌دادند. نتيجه اين شد كه اميرالمومنين(ع) مجبور شد 3 جنگ راه بياندازد! عمر 4 سال و 9 ماه حكومت خود را، دايماً در اين جنگ‌ها بگذراند! آخرش هم به دست يكي از آن آدم‌هاي خبيث، به شهادت برسد».[2]

باید به این نکته اشاره کرد که در حکومت ولایی، اگر خواص سختی تحمل کنند و به تکلیف عمل نمایند، مردم سختی نمی‌کشند و اصلا سختی‌ای نیست که متحمل شوند؛ اما اگر خدای ناکرده این گونه نشد، جامعه به بلا گرفتار خواهد آمد. مثلا اگر در قضیه سلمان رشدی، خواص، عموم مردم را با ولی همراه نمی‌کردند، ولی تنها می‌ماند و جامعه ما دچار فلاکت‌های بسیاری می‌شد که اثر وضعی کوتاهی خواص و عدم همراهی عوام است.

حال باید دید خواص چگونه می‌توانند در انجام تکلیف موفق شوند؟

علی(ع) در خطبه 173 نهج‌البلاغه می‌فرمایند: «الا و لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر و العلم بمواضع الحق». این بیرق را بر دوش نكشد، مگر كسی كه از بینش و شكیبایی و آگاهی به جایگاه‌های حق برخوردار باشد.

پس اصل بر بصیرت و آگاهی نسبت به حق است. مشخصه اصلی خواص، بصیرت است. اگر احیانا عنصر بصیرت در خواص افول کرد، آن وقت است که فضا غبارآلود می‌شود و فتنه موثر واقع می‌گردد. در این فضا، تشخیص حق و باطل دشوار است و دشمن به راحتی می‌تواند از بی‌بصیرتی خواص جناح حق استفاده کند و اهدافش را پیش ببرد.

«…نگذارید دشمنان از بى‌بصیرتى ما استفاده كنند؛ دشمن به شكل دوست جلوه كند، حقیقت به شكل باطل و باطل در لباس حقیقت. امیرالمؤمنین در یك خطبه‌اى از جمله مهمترین مشكلات جامعه همین را می‌شمارد: «انّما بدء الوقوع الفتن اهواء تتّبع و احكام تبتدع یخالف فیها كتاب اللَّه». در همین خطبه، امیرالمؤمنین می‌فرماید: اگر حق به طور واضح در مقابل مردم آشكار و ظاهر بشود، كسى نمی تواند زبان علیه حق باز كند. اگر باطل هم خودش را به طور آشكار نشان بدهد، مردم به سمت باطل نخواهند رفت. «و لكن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان». آن كسانى كه مردم را می‌‌خواهند گمراه بكنند، باطل را به صورت خالص نمى‌آورند؛ باطل و حق را آمیخته می‌كنند، ممزوج می‌كنند، آن وقت نتیجه این می‌شود كه «فهنالك یستولى الشّیطان على اولیائه»؛ حق، براى طرفداران حق هم مشتبه می‌شود. این است كه بصیرت می‌شود اولین وظیفه ما. نگذاریم حق و باطل مشتبه بشود».[3]

«بصیرت وقتى بود، غبارآلودگى فتنه نمی‌تواند آنها را گمراه كند، آنها را به اشتباه بیاندازد. اگر بصیرت نبود، انسان ولو با نیت خوب، گاهى در راه بد قدم می‌گذارد… در زندگىِ پیچیده اجتماعىِ امروز، بدون بصیرت نمی‌شود حركت كرد. جوان‌ها باید فكر كنند، بیاندیشند، بصیرت خودشان را افزایش بدهند. معلمان روحانى، متعهدان موجود در جامعه ما از اهل سواد و فرهنگ، از دانشگاهى و حوزوى، باید به مسئله بصیرت اهمیت بدهند؛ بصیرت در هدف، بصیرت در وسیله، بصیرت در شناخت دشمن، بصیرت در شناخت موانع راه، بصیرت در شناخت راه‌هاى جلوگیرى از این موانع و برداشتن این موانع؛ این بصیرت‌ها لازم است. وقتى بصیرت بود، آن‌وقت شما می‌دانید با كى طرفید، ابزار لازم را با خودتان برمی‌دارید… بصیرت یعنى اینكه بدانید چه می‌خواهید، تا بدانید چه باید با خودتان داشته باشید».[4]

باید گفت در طول تاريخ شاهد خواصي بوديم كه در زمان لازم وارد ميدان شده و به درستي به وظيفه خود عمل كرده‌اند و مسير تاريخ را در راه درست حفظ كرده‌اند اما در مقابل خواصي نيز وجود داشتند كه در موقع لزوم به وظايف خود عمل نكرده و باعث تغيير مسير تاريخ شده‌اند. و این نشان دهنده اهمیت این طبقه و کارکرد آن است.

«یك وقت، يك حركت بجا، تاريخ را نجات مي دهد. گاهي يك حركت نابجا كه ناشي از ترس و ضعف و دنيا طلبي و حرص به زنده ماندن است، تاريخ را در ورطه گمراهي مي غلطاند… تصميم گيري خواص در وقت لازم، تشخيص خواص در وقت لازم، گذشت خواص از دنيا در لحظه لازم، اقدام خواص براي خدا در لحظه لازم، اينهاست كه تاريخ را نجات مي‌دهد، ارزش‌ها را نجات مي‌دهد، ارزش‌ها را حفظ مي‌كند. بايد در لحظه لازم، حركت لازم را انجام داد. اگر وقت گذشت، ديگر فايده ندارد».[5]

بی‌تردید نقش کلیدی و خواص در نظام ولایی و تأثیر بی‌بدیل این گروه در پیشبرد اهداف نظام غیرقابل انکار است. روشن است که اگر خواص به وظیفه و تکلیف عمل نکنند، از یک سو عوام و توده مردم دچار محنت و سختی خواهند شد و از سوی دیگر ولی جامعه اسلامی غریب خواهد شد و این یعنی مردودی خواص و نابودی جامعه. بی‌گمان تقویت عنصر بصیرت همراه با صبر، تنها عامل پیشگیری از این واقعه تلخ است.

«وقتي كه از خون ترسيديم، از آبرو ترسيديم، از پول ترسيديم، به خاطر خانواده ترسيديم، به خاطر دوستان ترسيديم، به خاطر راحتي و عيش خودمان ترسيديم، به خاطر پيدا كردن كاسبي، براي پيدا كردن يك خانه داراي يك اتاق بيشتر از خانه قبلي، وقتي به خاطر اين چيزها حركت نكرديم، بله، معلوم است، 10 نفر مثل امام حسين هم كه بيايند و سر راه قرار بگيرند، همه شهيد خواهند شد». [6]


[*] این نوشتار و سیر موضوع آن متأثر از مجموعه بحث‌هایی تحت عنوان «اسرار ولایت» از حجت‌الاسلام علیرضا پناهیان است. در ضمن در سومین شماره از سری جدید نشریه بهاران چاپ شده است.


[1] بیانات مقام معظم رهبری در دیدار عمومى مردم چالوس و نوشهر، 15/7/1388

[2] بیانات رهبر معظم انقلاب در جمع فرماندهان لشکر 27 محمد رسول الله، 20/3/1375

[3] بیانات مقام معظم رهبری در دیدار عمومى مردم چالوس و نوشهر، 15/7/1388

[4] همان

[5] بیانات رهبر معظم انقلاب در جمع فرماندهان لشکر 27 محمد رسول الله، 20/3/1375

[6] همان

پایاپیوند نوشتن دیدگاه

مجال سخن

دسامبر 19, 2009 at 1:46 ب.ظ. (دیگر)

هوالعلیم

نزدیک یک سال و نیم است که بر روی کاغذ سخن می رانیم. حال مجالی برای سخن گفتن از نوع وبلاگی اش یافتیم که فعلا به جهت کمبود وقت، فقط انعکاسی از دست نوشته های کاغذی خواهد بود. غرض این بود که خود و نوشته هایمان را در معرض نقد و نظر قرار دهیم. همین…

Ltd

پایاپیوند نوشتن دیدگاه