نقل مکان!

فوریه 27, 2011 at 11:46 ب.ظ. (دیگر)

هوالعلیم

به علت فیلتر شدن وردپرس، مجالی دیگر از نوع آی آر یافتیم.

زین پس مجال را از طریق آدرس زیر ملاحظه فرمایید:

http://www.majaal.ir/

پایاپیوند نوشتن دیدگاه

ماموريت جدید!*

ژانویه 30, 2011 at 11:50 ق.ظ. (سیاست)

ابتدا جملات زیر را با هم مرور می کنیم:

«به مخالفان دولت مصر در تظاهرات عليه رژيم مبارك خواهم پيوست… مصر در نقطه عطف مهمي قرار گرفته است و من به اين كشور بازگشته‌ام تا با مردم [مصر] همراهي و مشاركت داشته باشم… خواست مردم براي تغيير بايد محترم شمرده شود، رژيم مصر نبايد در متفرق كردن مردم در تظاهرات از خشونت استفاده كند… آماده‌ام تا رهبري مرحله انتقالي دولت را در صورت درخواست مردم بر عهده بگيرم، ما براي ارزش‌هاي جهاني مبارزه مي‌كنيم… در تظاهرات اعتراض‌آميز فردا با مردم خواهم بود ولي من، شخصي نيستم كه تظاهرات را در خيابان هدايت كند… ماموريت من اداره تغيير سياسي در كشور است. از حسني مبارك می خواهم كناره ‌گيري كند و براي دور بعد انتخابات رياست جمهوري نامزد نشود. خشونت كنوني در تونس به دليل انقلاب مردم بوجود نيامده [است]، بلكه واكنش آنان به سركوب است».

این ها بریده ای از جملات آقای محمد البرادعی است. اما البرادعی کیست؟

محمد البرادعی در سال 1964 برای اولین بار در سرویس دیپلماتیک مصر آغاز به کار کرد. او از سال 1974 تا 1978 مشاور ویژه وزیر امور خارجه مصر بود. وی سال 1980 سرویس دیپلماتیک را ترک کرد و به عنوان یکی از کارکنان ارشد حقوق بین الملل اتحادیه اروپا، در موسسه تحقیق و پژوهش این اتحادیه، مشغول به کار شد. البرادعی بین سال های 1981 و 1987 استاد حقوق بین الملل دانشگاه نیویورک بود.

البرادعی در سال 1984 یکی از اعضای دبیرخانه آژانس بود که پس از مدتی به سمت مشاور حقوقی آژانس ارتقا درجه یافت و در اوایل سال 1993 دستیار مدیر کل روابط خارجی آژانس بین المللی انرژی هسته ای شد. وي از سال 1997 تا 2009 مدير كل آژانس بين المللي انرژي اتمي بود. البرادعي عضو انجمن بين المللي حقوق و مجمع بين المللي حقوق آمريکا نيز هست.

در هفتم اکتبر سال 2005، البرادعي و آژانس بين المللي انرژي اتمي مشترکا جايزه معتبر صلح نوبل را دريافت کردند. علت اين انتخاب، تلاش هاي انان در راستاي مصارف صلح آميز انرژي هسته اي و جلوگيري از به کارگيري آن در اهداف نظامي بود.

محمد البرادعی مدعی محوریت و هدايت یک جنبش است. جنبشي که از انتخابات سال گذشته شروع شده و نام آن را انقلاب سبز نامیده است. کتابی هم در این زمینه منتشر کرد که با جنجال گسترده‌ای رو به رو شد و فضای سیاسی مصر را به شدت پرهیجان نمود.

مأموریت جدید البرادعی «اداره تغيير سياسي در كشور [مصر]»(!) و لازمه انجام آن، ورود به ساختار قدرت در این کشور است. او براي اين کار دو راه پيش رو دارد.

روش اول شرکت در انتخابات ریاست جمهوری سپتامبر 2011 است. اما این روش موانعی همچون قانون اساسی فعلی را پیش رو دارد که گذر از آن بسیار مشکل است و شانس کمی دارد. ضمنا محبوبیت او به حدی نیست که منجر به موفقيت شود.

بر اساس ماده ۷۶ قانون اساسی مصر (اصلاح شده در سال ۲۰۰۶) نامزد ریاست جمهوری باید در شورای عالی یکی از احزاب به مدت یک سال عضویت داشته و حزب مذکور نیز حداقل پنج سال از تأسیسش گذشته باشد.

محمد البرادعی فاقد این شاخص بوده و اخیرا اعلام کرده که عضو حزب مردم مصر است و مدعي است که اين حزب، قوي تر از احزاب متشکل از چند نفر نخبه سیاسی  است. وي با این گفته، در حقیقت تاکتیک خود را برای مبارزه با نخبگان حاکم بر مصر  آشکار ساخته و «حزب مردم» را کنایه از همان ایجاد موج اجتماعی برای تغییر مي داند. به علاوه شرط مشارکتش در انتخابات را برگزاری انتخابات شفاف در سایه حضور ناظران بین‌المللی اعلام کرده است.

روش دوم تجدید نظر در قانون اساسی و یا تغییر کلی سیستم و رژیم است. با توجه به در قدرت بودن مبارک و حزب او و تجربه سال های پیش، تغییر این چنین قانون اساسی، تقریبا منتفی و امکان ناپذیر است.

حال چه روشی را باید انتخاب کرد؟

مطمئنا وقایع و اتفاقات به وجود آمده، زمینه و فرصت خوبی برای ورود البرادعي به عرصه سیاسی و قدرت گرفتن او برای انجام مأموریت است!

اما در این میان مسأله مهم و محوری، مسأله اسرائیل است. از زمان شکل‌گیری رژیم صهیونیستی و تا پیش از روی کار آمدن حسنی مبارک، مصر در فضای امنیتی پرتنشی است که مهم‌ترین دلیل آن، همسایگی با رژیم صهیونیستی مي باشد. ملاک ارزیابی عملکرد و موفقیت رؤسای جمهور نیز نحوه اداره این فضا در همسایگی این رژیم بود.

مصر اولین کشور عربی است که در سال ۱۹۷۹ با اسرائیل قرارداد صلح منعقد کرد. با این حال روابط قوی دو کشور تنها به سران آن محدود می‌شود. اتحادیه‌های پزشکان، مهندسان و حقوقدانان اعضای خود را متعهد کرده‌اند که از عادی سازی روابط با اسرائیل جلوگیری کنند. با گذشت ۳۰ سال از انعقاد قرارداد صلح بین مصر و اسرائیل،‌ سطح روابط تجاری دو کشور تنها ۱۵۰ میلیون دلار است.

مقامات اسرائیلی اکنون از این مساله هراس دارند که با گذشت ۳۰ سال از قرارداد صلح، یازدهمین ارتش قوی دنیا که با مدرن‌ترین سلاح‌های آمریکا مجهز است، علیه آنها وارد عمل شود. البته این که آیا مردم مصر بتوانند از طریق فر‌ایندهای دموکراتیک به اهداف خود دست یابند، امری قابل تردید است چرا که در کشوری که نرخ بیسوادی هنوز بالای ۲۰ درصد است، احتمال به راه نیافتادن حمام خون برای تغییر در دولت امری غیرمحتمل مي نمايد!

مصر به واسطه جایگاه خود در جهان عرب و نیز نقشی که در بحران اعراب و اسراییل ایفا می کند، جایگاه ممتاز و بی بدیلی دارد. از این رو اگر نخبگان تحول خواه مصری به غرب تضمین دهند که سیاست های خارجی قاهره همچنان تداوم خواهد یافت و این کشور با تغییر رییس خود به ورطه اسلام گرایی یا ناسیونالیسم عربی نخواهد افتاد، می توانند حمایت یا لااقل سکوت غرب در قبال تغییر در مصر را کسب کنند.

اختلافات موجود میان اپوزیسون نیز مانع تحقق یک ساختار دموکراتیک است. گرچه اپوزيسيون مصر جهت اصلي حركت خود را عليه دولت و نظام حاكم كنوني نشانه گرفته اما اين به معناي نبود اختلاف و رقابت ميان گروه هاي مخالف مصري نيست. دليل اصلي اين مساله به رويكرد هر يك از اين گروه ها بر مي گردد. به طور كلي مي توان گفت كه مهمترين رقابت در ميان گروه هاي اپوزيسيون، رقابت ميان اسلام گرايان و ملي گرايان ليبرال در اين كشور است. با اين وجود در ماه هاي اخير با تشديد فشار دولت به تمامي گروه هاي مخالف مصري، اين گروه ها تلاش مي كنند بيشتر بر وحدت رويه تاكيد كنند و كمتر اختلافاتشان را برجسته نمايند. اما مطمئنا این روند پس از تغییرات اساسی در کشور، تداوم نخواهد یافت.

از طرفی باید توجه کرد که بیم از قدرت گیری گروه های اسلام گرا در صورت باز شدن فضای سیاسی در بیشتر کشورهای عربی تهدیدی جدی و محتمل محسوب می شود و از نظر غرب الگوی قدرت گرفتن حماس در فلسطین نمونه عینی این موضوع است. هرچند اخوان المسلمین نیز دچار دو دستگی است و عملا امید چندانی به حاکمیت گروه های اسلام گرا وجود ندارد و حداکثر دولتی سلفی بی ثبات را مورد انتظار است.

بنا بر آنچه که گفته شد، به نظر می رسد که از منظر منافع غرب، بهترین و بهینه ترین نوع حکومت در مصر، مدل مبارک است. پس هر گونه تغییر در این مدل، موجودیت رژیم صهیونیستی را به خطر خواهد انداخت. حفظ امنيت اسرائيل در منطقه بي ثبات خاورميانه موضوعي غيرقابل اغماض در سياست خارجي کشورهای غربی و بخصوص امریکاست و مدلی نظیر مدل مبارک، طي نزديك به سه دهه اين منظور را برآورده ساخته است.  فلذا طی یک دوره گذار و انتقالی و پس از عمل کامل این سوپاپ اطمینان و فروکش کردن اعتراضات، باید سیستم را به واسطه یک کودتا یا روش های مشابه گذشته، به مدل مبارک (البته مترقی تر و به روز تر) برگرداند. غرب از يك سو نمي تواند سه دهه ثبات نسبي در روابط مصر- اسرائيل را ناديده بگيرد و از سوي ديگر اصلاحات در مصر را ضروري مي بيند.

—————————————————————————————————————————————————-

*در اوضاع کنونی و با وجود فاکتورهای تآثیرگذار بسیار، تحلیل وقایع مصر و پیش بینی آینده آن بسیار مشکل است. این متن برداشت نگارنده از وقایع اخیر مصر با مروری بر حوادث و شرایط یک سال اخیر این کشور است. هرچند قبل از نگارش این مقاله تلاش شد اکثر منابع و اخبار مرور و تحلیل شود، اما به جهت پیچیدگی های موجود، خطا در برآورد و تحلیل اجتناب ناپذیر است.

پایاپیوند 4 دیدگاه

از احترام تا التزام؛

دسامبر 23, 2010 at 8:18 ب.ظ. (اجتماعی)

در گفتار روزمره ما اشاره به صحبت های رهبری و حجت و دلیل و کد آوردن از تکه به تکه فرمایشات ایشان موج می زند چنانچه به سختی می توان بحثی میان «دوستان ولایی» یافت که لااقل یکی از مطالبات یا خواسته های رهبری در آن مورد اشاره قرار نگیرد.

هرچند تعداد بسیاری یافت می شوند که گفتار، عمل، منش و رفتارشان منطبق بر چارچوب ترسیم شده و مشی، منش و خواست رهبری باشد و یا لااقل در مسیر نزدیک شدن به منویات ایشان قدم بردارند اما آیا واقعا چنین فضایی میان به اصطلاح «ولایت مداران» فراگیر است؟ آیا همه مدعیان چنین اند؟ آیا فریم به فریم زندگی ما به تأسی از ولایت و چارچوب ذهنی و رفتاری ایشان جلو می رود؟ آیا در تمام شئون زندگی که محل اختلاف نظر و عقیده است، به نظر ولی رجوع می کنیم؟

به نظر می رسد جواب این سوال بسیار دشوار است چراکه ممکن است حتی این متن نیز که ادعای آسیب شناسی دارد، خود آسیب اکبر و یا مضاعف باشد!

با چشم پوشی از این مسأله مهم و بزرگ می توان گفت اکثر استنادات و رفتارهای ما که ادعای ولایت مداری را نمود ظاهری و عینی می بخشند، یا از روی عادت است یا به جهت تأثیر فضا و مد بودن چنین گرایشی، یا از باب توجیه عمل و یا مهمتر از همه به جهت احترام به ولایت و شخص ولی؛ هرچند خود نیز به این مسائل واقف نباشیم و این نوع اطاعت را نماد بارز ولایت پذیری و ولایت مداری بپنداریم.

بحث ما روی گزینه آخر یعنی احترام به ولایت و شخص ولی است. در بسیاری مواقع، نظر ولی را صرفا می پذیریم و این پذیرفتن این گونه نیست که به دنبال استخراج نظر و فعل، و عمل دقیق به آن باشیم بلکه به شنیده ها اکتفا می کنیم. این نوع رفتار با قول و فعل ولی نگران کننده و بسیار آسیب پذیر است چرا که حتی اگر عملی هم در کار باشد، به جهت احترام است نه التزام.

این روحیه زمانی تقویت می شود و توجیه پیدا می کند که نظر ولی، ارشادی باشد نه مولوی. اینجاست که دستمان باز شده و توجیهاتی ردیف می شود تا با احترام کامل به ولی و ادعای ولایت مداری محض، به آرامی نظر ولی را کنار گذاشته و به غیر آن عمل کنیم. نمونه این نوع تعامل با حکم و نظر ولی در اعمال روزانه ما به وفور یافت می شود.

باید گفت درست است که از مقصد مطلعیم اما گاهی اختلاف حرکت هایمان با شخص ولی خیلی بارز و نمایان است و به جای پا نهادن در جای پای ولی، مدام عقب و جلو می رویم و به چپ و راست منحرف می شویم اگرچه حواسمان به سرعت و سبقت و پلیس و گارد ریل هست!

در باب ایمان، قرآن کریم به عنصری اشاره می کند که بازتاب حقیقی ایمان است و شاید بتوان گفت که بی آن، ایمان، معنا و مفهوم واقعی نمی یابد. این عنصر، همان التزام عملی و عمل است. به این معنا که اگر شناختی به شکل عقد قلبی و باور و ایمان درآید اما در نگرش ها و رفتارهای فردی و اجتماعی و نیز ظاهری و باطنی تاثیر نگذارد ایمان کامل حقیقی به شمار نمی آید، ایمان، تنها درچهره عمل و التزام عملی به آن خود را نشان می دهد.

اما تعریف این التزام چیست؟ التزام از باب افتعال به معنای چسبیدن است. وقتی چیزی به چیزی دیگر بچسبد و همیشه همراه آن باشد به گونه ای که دارای ارتباط تنگاتنگی با آن باشد و ذات آن به شمار رود. ملازمان، کسانی هستند که در همه جا با آدمی این سو و آن سو می روند و دمی او را رها نمی سازند و به سخن دیگر چون «پیچک» به او بسته شده اند.

منظور از التزام به ولایت فقیه که باید عملي باشد، متعهد شدن به ولایت فقیه و پذيرفتن لوازم آن در مقام عمل است؛ ولي فقيه را معیار، ملاک، محور، قله و چشم انداز حرکت قرار دادن و با سر انگشت اشاره او حرکت و موضع گيري کردن؛ به گونه اي که انسان هر جا قدم مي نهد در راستاي کمک به آرمان ها، منويات و تدابير ولي امر باشد و در رفتار فردي و اجتماعي او و حتی یک مرتبه بالاتر، در احساس او کوچک ترين زاويه اي برخلاف آن چشم انداز و قله مرتفع مشاهده نشود.

خداوند می فرماید: آیا ننگریسته ای به کسانی که به دروغ ادعا می کنند به آن چه بر تو فرو فرستاده شده و به آن چه پیش از تو بر دیگر پیامبران نازل گردیده ایمان آورده اند، آنان می خواهند داوری در در اختلافات را نزد طاغوت ببرند، با آن که فرمان یافته اند به طاغوت کفر ورزند و با آنان مراوده نداشته باشند؟ و شیطان می خواهد آنان را به بیراهه ای که با حق فاصله ای دور و دراز دارد سوق دهد. (نساء آیه 60)

قرآن ادامه می دهد که اینان از پیامبر و آموزه های قرآن سر می تابانند و حاضر نمی شوند تا آن را ملاک حل و فصل اختلافات قرار دهند. (نساء آیه ۶۱)

خداوند در آیه ۶۵ سوره نساء به بیان معیار سنجش و داوری میان افراد و تشخیص انسان سالم و راستگو از منافق و دروغگو می پردازد و می فرماید: پس چنین نیست که اگر مردم رسالت تو را تصدیق کنند مومن باشند. به پروردگاری خدا سوگند تا آنان تو را در آن چه میانشان مایه اختلاف است داور نسازند، آن گاه از داوری تو درخود احساس هیچ گونه ناراحتی نکنند و کاملاً سر تسلیم فرود نیاورند، مومن نخواهند بود.

این همان التزام عملی است که قرآن بر آن تکیه و تاکید می کند و شخص اگر مدعی باور به چیزی است می بایست در رفتارها و نگرش های خویش آن را نشان دهد؛ زیرا شخصیت آدمی خود را در رفتار نشان می دهد و بهترین داور در صداقت شخص همان رفتار عملی است. درحقیقت التزام عملی به آن چه باور دارد و یا مدعی باور است خود بهترین داور برای سنجش ایمان و عدم ایمان و نیز التزام و عدم التزام است.

التزام آن است انسان در برابر فرامين و دستورات، رهنمودها ، تدابير وانتظارات ولي گزينشي عمل نکند و «یؤمن ببعض و یکفر ببعض» نباشد، اين گونه نباشد که هر جا با سليقه و هواهاي خود هماهنگ ببيند، روی آن مانور بدهد و دیگران را مواخذه کند، ولي آنجا که بر وفق مرادش نباشد پشت گوش بيندازند و آن را سلیقه ای بداند. به عبارتی در مواردي هم که به مصلحتي تدبير و رهنمودي با اشاره و کنايه از سوی ولی مطرح می شود، بلافاصله برای ساری و جاری شدن آن تلاش و مجاهده کرد.

لازمه چنين همراهي کاملي اين است که انسان با انديشه و افکار، سخنان، جهت گيري ها و معيارها و ملاک ها و حتي اشارات ولي امر در مسائل، انس و آشنايي نسبتا جامعي داشته باشد . همواره به رهنمودهايش گوش فرا دهد، درباره آنها تدبر و انديشه کند، در جريانات مختلف سخنان او را تحليل نمايد و اشارات و لطايف سخنانش را به خوبي بفهمد و بتواند تکليف خود را به درستي تشخيص دهد و با انگشت اشاره او حرکت کند و موضع بگيرد.

و سخن آخر اینکه در رابطه با دلدادگي، تعهد و التزام عملي ياران امام زمان (عج) نوشته اند:

آنان در برابر امام و ولي امرشان از کنيز زر خريد مطيع ترند «و هم اطوع من الامه سيدها»

شيدايي آنان در برابر امام (ع) در حدي است که هنگامه نبرد، پروانه وار شمع وجود حضرت را در ميان مي گيرند و از او محافظت مي کنند، امام و آنچه که حتي اندک نسبتي با او دارد در نگاه اول مقدس است. آنها براي زين اسب امام (ع) نيز قداست قائلند و بر آن دست مي سايند و تبرک مي جويند «يتمسحون بسرج الامام يطلبون بذلک البرکه و يحفون به يقونه بانفسهم في الحرب»

—————————————————————————————————————————————-

پی نوشت؛

پس از خواندن کامنت آقای دادمان، ذکر چند نکته را  برای تنویر افکار ضروری می دانم:

1. مخاطب این وبلاگ طیف خاصی است و طبیعتا همچنان که در اول این نوشته نیز ذکر شده، مخاطب دوستان ولایی و انقلابی اند نه عموم مردم و یا حتی عموم مذهبی ها.

2. مقصود این نوشتار توبیخ و مواخذه دوستان نیست و حداکثر می تواند در مقام توصیه و تشویق برآید؛ مگر در مواردی که حداقل دین و حکم و نظر صریح ولی زیر سوال برود که اینجا توبیخ و مواخذه وظیفه است و تکلیف و در متن هم بدان اشاره شده است.

3. نظر رهبر معظم انقلاب در پاسخ به یک استفتاء در مورد التزام عملی بدین شرح است:

« ولایت فقیه به معناى حاكمیت مجتهد جامع‌الشرایط در عصر غیبت است و شعبه‌اى است از ولایت ائمه اطهار (علیهم السلام) كه همان ولایت رسول الله (صلى‌الله علیه وآله) مى‌‌باشد و همین كه از دستورات حكومتى ولى امر مسلمین اطاعت كنید نشانگر التزام كامل به آن است.»

پایاپیوند 3 دیدگاه

سهم خدا

نوامبر 3, 2010 at 11:29 ب.ظ. (دیگر) (, )

بالاخره «یزدان تفنگ ندارد» رونمایی شد و «آرمان» یک سال از عمر خود را با فراز و نشیب بسیار، پشت سر گذاشت. هرچند که معتقدم کارهای دیگری هم که در آرمان انجام شده همین اندازه و شاید هم بیشتر، قدر و ارزش دارند و حیف است فقط به یزدان بپردازیم و از جهان اسلام، داخلی، شهید علم الهدی، شبکه مالی، مصباح و… سخن نگوییم ولی چه می شود کرد که این اقتضای این کارهاست و فقط یزدان است که جنبه عمومی دارد.

کار مستند از چهارم فروردین ماه امسال شروع شد یعنی ما شروع نکردیم بلکه شروع شد. اصلا ما در این حد و اندازه ها نبودیم. روایت این چند ماه کار بسیار سختی است چرا که به اندازه صدها برابر عمر زندگی عادی یک دانشجوی بیست و چند ساله شریف، مواجهه و تجربه داشته ایم. از بی پولی و قرض تا فشار شدید کاری، از استرس دستگیری و تعطیلی کار تا دغدغه اجاره دوربین، از پیگیری وقت مصاحبه تا هزینه جاری و اجاره دخمه(!)، از…

فقط یادم هست که اول کار چند دانشجوی ساده بودیم با ایده بزرگ ساخت مستند بلند آن هم بدون تجربه! یادم است روزهای اول که مقارن با تعطیلات بود، حسن مسافرت را نیمه کاره رها کرد تا کار زود استارت بخورد. بچه ها اول کار نه دوربین داشتند، نه سه پایه، نه ست نور و نه… فقط انگیزه بود و اینکه «خدا می تواند!».

هر کسی هر کاری از دستش برمی آمد انجام می داد. هم با هم کار می کردند هم زندگی. ناراحتی و دلخوشی هر کدام، کل جمع را تحت تأثیر قرار می داد. مانده ام از کجای کار حرف بزنم؛ از جلسه های طولانی و طاقت فرسا یا از لذت هایی که در مسیر پروژه بردیم، از بی خوابی ها و خستگی های با زبان روزه یا از ماکارونی های طه و از حلوای دست پخت حسین سر سفره افطار…

الحمدلله که برآیند بازخوردها مثبت بود، به زودی اگر طلسم راه اندازی سایت بشکند، نظرات و بازخوردهای صاحب نظران و طیف های مختلف مردم را منتشر خواهیم نمود. امیدوارم بازخورد کار در پیشگاه خداوند هم مثبت بوده باشد و دچار خسران نشده باشیم.

قصد اطاله کلام ندارم و به همین بسنده می کنم که ما مفهوم «سهم خدا» را با به جد و با جان و دل لمس کردیم و «خدا می تواند»، به خوبی برای دوستانی که زندگی شان را وقف کرده بودند، هنرنمایی کرد. فقط بنده عقب بودم و هر چه تلاش می کردم که به گرد پای دوستان برسم، ضعف ایمان و کم تقوایی مانع می شد امیدوارم روزی برسد که بتوانم همچون دوستان، صادقانه و با اخلاص در راه خدا قدم بردارم.

و سخن آخر اینکه این قسمت از کلام آقا همیشه برایم جالب و در خور توجه بوده است:

«وظيفه من و شما اين است كه از محتواي انقلابي، از اصول با ارزش انقلاب دفاع كنيم و نگذاريم اين مباني با ارزش و اين ارزش‎هاي والا ناديده گرفته شود. اين وظيفه همه ماست.

بدانيم خداي متعال پشتيبان مردمي است كه با ايمان به او حركت مي كنند. خداي متعال يقينا آن كساني را كه در راه اهداف الهي اقدام كنند، كمك مي كند. ما آن‎جاهايي كه شكست خورديم، آن‎جايي كه خدا به ما كمك نكرده است، به خاطر اين بوده است كه كار را درست انجام نداديم. سهم خود را نياورديم. اگر سهم خودمان را به ميدان بياوريم، خداي متعال هم كمك خواهد كرد».
(بيانات رهبر معظم انقلاب در ديدار با جمعي از مردم آذربايجان شرقي، 28/11/87)

پایاپیوند 15 دیدگاه

جهت اطلاع!

اکتبر 10, 2010 at 8:09 ب.ظ. (دانشگاه)

توضیح: این مطلب خیلی با فضای وبلاگ تناسب نداشت اما چه کنیم که راه دیگری برای گفتن(!) نیافتیم.

در این چند هفته، تعداد کثیری را دیده ام که در رابطه با فراماسونری، دجال، صهیونیسم و ارتباط آنها در حال اظهار نظر بودند. شاید این فضا متأثر از مستند چهل و چند قسمتی ظهور باشد که علی رغم اشکالات بسیاری که به این مجموعه وارد است (از جمله تکیه بر روایات اهل تسنن و محور قرار دادن دجال و بارز کردن آن در مقابل سفیانی که کاملا با روایات شیعی زاویه دارد و غلو در مورد شیطان و بزرگ کردن آن)، با توسل به فضای فانتزی بحث فراماسونری، در تحریک دوستان موفق بود.

اما قضیه جدی تر از این بود، رسیدیم به سال تحصیلی جدید و با کلی تبلیغات از نوع کاغذی در اندازه و رنگ های مختلف و به صورت دستی و کامپیوتری و ایمیل و اس ام اس و… مواجه شدیم که بعضی شان جدا فکرم را به خود مشغول کرده است: صهیونیسم شناسی، صهیونیسم و خطر آن در جهان امروز، دوره آموزشی معارف مهدویت، کارگاه مهدویت و…

آنچه در آنالیز ذهنی این اتفاقات به دست آمد، کمی آزار دهنده است حتی برای خودم؛ ولی چه کنیم که فقط باید گفت!

نمی دانم من راه را گم کرده ام یا دوستان راه را یافته اند! اما این را می توانم حس کنم که جریان باطل یا به عبارت بهتر، باطل، از ویژگی تکثر خود بسیار بهره برده و در حال مدسازی و تکثیر سایه است. هر کدام از ما هم که به ظن خود حساس ترین نقطه را یافته ایم در حال شناخت ابعاد سایه و صرف انرژی و وقت و خرج تقوا(!) هستیم آن هم بدون توجه به کلان مسئله و سیر حرکت و فریب دشمن و غافل از نقش ترسیم شده ای که برایمان وظیفه و حجت است.

صهیونیسم و خطر آن در جهان امروز! چه ترکیب آزار دهنده ای ست. انگار می خواهیم بگوییم آتش و خطر آن برای انسان امروز!

شاید بهتر بود هدف این نوع جلسات و دایره مخاطب آن معلوم می شد تا این چنین از اعتبار مجموعه نکاهیم. البته تا جایی که به خاطر دارم، اعتراض به این مسئله از سه سال پیش یعنی برگزاری جلسه 16 نفره آقای شریعتمداری در آمفی تئاتر تا به حال معمول بوده ولی متأسفانه همان روند همچنان ادامه دارد و منحصر به دوره خاص یا برادران و خواهران نیست.

نمی دانم این نوع جلسات و کلاس ها و یا بحث ها معرفت زا هست یا نیست اما به نظر می رسد لااقل کمی زیاد(!) اغفال گر است و معرفت کاذب و حتی گاهی توهم ایجاد می کند که بسیار خطرناک است. صهیونیسم و خطرات آن را همه با جان و دل حس می کنند و با آن درگیر هستند حال ما می خواهیم بگوییم «صهیونیسم خیلی خطرناک است ای دانشجوی دانشگاه شریف؛ بفهم بشر!»! آیا زمان کار نرسیده؟ آیا زمان آن نرسیده که به جای بزرگ کردن دشمن و ایجاد و تقویت احساس خوف از آن، به تحریک جبهه خودی برای از بین بردن آن بپردازیم؟!

شاید برگزاری جلسه دعای توسل یا زیارت عاشورا صدها برابر بیشتر از این برنامه ها معرفت ایجاد کند؛ معرفتی که ثبات دارد، معرفتی که با خود حرکت ایجابی دارد و رو به جلو است نه عقب گرد به چند دهه پیش.

خداوند شاهد است که قصد خرده گرفتن به برگزارکنندگان را ندارم چرا که به خوبی به سختی کار و توان اجرایی طاقت فرسای آن واقفم اما فکر می کنم این برنامه ها و رویه های پیش گرفته شده نیز نمود عملی و پاسخی دندان شکن(!) به بحث های پوچ و بی نتیجه فمنیسم اسلامی، چادری و… است و ظاهرا دوستان تمایل دارند جزئی تر، دقیق تر و عملیاتی و حجمی تر به این مسئله بپردازند و به عبارتی خود را اثبات کنند. البته باید بگویم که ریشه بسیاری از این بحث ها را سوء تفاهم می دانم هرچند نمی توان اختلافات عمیق فکری را در بعضی موارد نادیده گرفت. کاش روزی می رسید که فارغ از جنسیت و به حسب تناسب و توان هر فرد به استعدادش توجه می شد تا چنین بحث های بیهوده ای که نوعی تقابل و مقابله به مثل مضر برای انقلاب، بسیج و تک تک فعالین است، به وجود نیاید.

و اما در مورد کلاس های مهدویت؛ از دوستان برگزار کننده، شرکت کننده و عمل کننده به شدت التماس دعا داریم و امیدواریم ما نیز روزی به شناخت این عزیزان دست یافته و بصیرت خود را بازیابیم.

پایاپیوند 26 دیدگاه

مجاهدت

سپتامبر 12, 2010 at 12:43 ق.ظ. (دیگر)

بنا داشتم مطلبی در باب ضرورت تدوین مدل ارتباط و تعامل میان نیروهای خودی بنویسم که لوازم آن را در موضوعی جامع تر یافتم که به نظر می رسد با پرداختن به آن، بسیاری از مسائل از جمله آن چه ذکر شد، حل می گردد.

ما در عصری به سر می بریم که بسیاری آن را آخرالزمان می پندارند و نزدیک بودن ظهور، احساس غالب اکثر معتقدان است. بی تردید زمان، زمان مجاهدت است و نمی توان منتظر ماند و نگریست. چراکه لختی و سکون با طبیعت این دوران سازگار نیست و هر لحظه بر شتاب تغییرات افزوده می شود و لحظه ای کوتاهی و مکث، خسران و عقب ماندگی شدیدی به دنبال دارد.

به نظر می رسد همگی روی نفس مجاهدت و لزوم آن در این برهه، اتفاق نظر داریم ولی مسئله این است که آیا در حال مجاهده یا برنامه ریزی برای آن هستیم یا نه؟ آیا به لوازم این مجاهده پایبندیم؟ اصلا حس و حال مجاهده در ما وجود دارد یانه؟…

بسیار کم اند کسانی که خود را در میدان جنگ می بینند و هر لحظه و هر عملی را با نیت غلبه بر دشمن غنیمت می شمارند. مابقی هم همچون نگارنده، اگر نگوییم میدان جنگ و مجاهده را باور نکرده اند، لااقل نسبت به آن شناخت خوبی ندارند و غافل از سطح تقابل و درگیری و انتظاراتی که از یک مجاهد می رود، مشغول گذران عمرند.

آنچه که در این مجال، پرداخت به آن را ضروری می دانم، بحث بر سر مجاهدین و مدعیان مجاهده و ارزش های حاکم بر فکر و عمل فردی و جمعی آنهاست.

بیایید تصاویری آرمانی از دوران دفاع مقدس را که نمونه ای ملموس و عینی از مجاهده بود، در ذهن مرور کنیم. اولین چیزی که ذهن تجسم می کند، خاکریز خودی است و حضور مجاهدین در سرتاسر آن با لباس و تجهیزات متناسب و همچنین در موضعی مشخص و با وظایف تعیین شده.

همه به حضور در میدان واقفند و بحثی از درنگ و لحظه ای فراغت از جنگ نیست چرا که دشمن در چند ده متری قابل مشاهده است. روابط حاکم، چیزی از جنس روابط چند همکار و یا حتی هم رزم نیست؛ رابطه، رابطه ضابطه مندی است اما ضابطه ای در پارادایم مجاهدت.

همگی شرایط زمان و مکان را درک می کنند و ذهن آنها تنها معطوف به انجام وظیفه است که هم هجمه به دشمن را در بر می گیرد و هم دفاع و حمایت از خاکریز خودی و هم به طور پیش فرض سعی در مراقبت از شخص خود را.

حتی در شرایطی که بحران در اوج است، خبری از نافرمانی و اجتهاد نا به جا نیست و همه اوامر فرمانده و ولی را مو به مو اجرا می کنند و اختلافاتِ قبل از استقرار یا عملیات، فراموش شده و دیگر خبری از تنگ نظری های سطحی نیست.

کلمه ای کوتاه یا حتی نیم نگاهی، در کسری از زمان ارتباط عمیق عاطفی برقرار می کند که مبنای آن مشترکات اعتقادی است. کوچکترین ضعف در روحیه یا قصوری با یادآوری آرمان ها و ارزش ها و توسل و تضرع جبران و برطرف می شود.

هر نفسی، ذکر است. ذکری که از اصول نشأت می گیرد و همه فروع را با خود به همراه دارد.

این جبهه نماد دارد. یک نماد والا و هزاران نماد دیگر که هر منطقه و ناحیه ای با نام و یاد هر کدام از این ها هویت و ارزش پیدا می کند. هر مجاهدی، الگویی برای خود دارد. ارتباط عمیقی با وی برقرار کرده و بهترین کارها را برای نزدیک شدن به آنچه اسوه می پندارد، انجام می دهد. این اسوه ها ترسیمی هستند از جهاد واقعی و اصیل برای هر مجاهد نوپایی که پا در این عرصه می نهد.

چه لذتی دارد چنین مجاهدتی اما حیف…

اصل حرف که ما را به درماندگی کشانده، یک سوال است اول از خودم و باز هم از خودم و بارها و بارها باز از خودم:

به کجا چنین خرامان با ناز و عشوه و راحت طلبی و دنیاخواهی؟!

مگر می شود خدا و خرما و هزاران چیز دیگر را با هم داشت؟ گاهی وقت ها که فرزندان شهدا را می بینیم، یاد هزاران وابستگی و دلبستگی خود می افتم که در حد یک هزارم فرزند هم ارزش ندارد، اما مگر می شود دل کند؟! هر روز بدتر از دیروز؛ هر لحظه به تعداد موارد این لیست افزوده می شود. جالب است که همزمان ادعای جان بر کف بودنمان هم مضاعف می شود و به اصطلاح طلبکار هم هستیم. حالا هی دعا کن و بگو «…و اجعلنا من…المستشهدین بین یدیه»!

دیگر کافی است؛ نمی دانم منظور را رساندم یا نه. اصلا شاید رساندنی نیست. یا شاید هم منظوری نیست و دچار توهم خودساخته و همان آرمان پنداری و ارزش انگاری شده ام…

«هیچ ملتی بدون فداکاری و مجاهدت نمی تواند از بندهای اسارت نجات پیدا کند. با تن پروری, با دل سپردن به جلوه های راحت و عیش زندگی و با گریختن از میدانهای خطر, هیچ ملتی به سربلندی دست پیدا نمی کند».

«برای این که یک ملت بتواند ایستادگی کند، مجاهدت لازم است؛ برای این که این مجاهدت بتواند جلوی دشمن را بگیرد، فداکاری لازم است».

پایاپیوند 9 دیدگاه

آرمان پنداری و ارزش انگاری (1)

سپتامبر 4, 2010 at 10:08 ب.ظ. (دیگر)

گاهی آن قدر در کار و عمل غرق می شویم یا به حدی به تمرکز و تفکر در باب موضوعی خاص و تئوریزه کردن آن می پردازیم که فراموش می کنیم اصولی هم وجود دارد و باید به صورت مستمر و مداوم به آن رجوع کرد. از دیگر سو، وقفه در فرآیند رشد و کند شدن روند ارتقاء آگاهی و نیز فشارهای محیطی و اجتماعی، این روند را تسریع می کنند.

بعضی وقت ها کاری را شروع کرده ایم و اصرار داریم که آن را به نتیجه برسانیم. چنان منطقی قوی برای آن ساخته و پرداخته ایم که کوچکترین انتقاد و یا حتی اظهارنظر ناهمسو را سریعا سرکوب منطقی می کنیم. به عبارتی هدف تعیین شده و روند رسیدن به آن، ملکه ذهنمان گشته است و کوچکترین تعللی در آن را مساوی قصور و کاهلی می پنداریم و به شدت از آن می هراسیم.

این کار را تکلیف می دانیم و ظاهرا حجت شرعی نیز بر آن داریم. حجم زیادی از علایق و لذت ها و حتی تکالیف کم اهمیت را نیز کنار گذاشته ایم و به عبارتی در حال پرداختن به اهم و طی مدارج عرفانی هستیم!

حال پیدا کردن هم فکر و هم کار در طی این مسیر و بروز تعصبات گروهی و همچنین سیل تأییدیه ها و تعریف و تمجیدهای دیگران را هم به این فضا اضافه کنید. و نیز فرض کنید کار شما از سطح کیفی بالا، تأثیر شگرف و ظاهری مهم و پراهمیت برخوردار باشد.

هرچند برآیند گزاره های فوق ممکن است به دو نوع خروجی منتهی شود، ولی معمولا و در اکثریت قریب به اتفاق موارد، یک نتیجه ناخوشایند به دنبال دارد و آن چیزی نیست جز آرمان پنداری یا ارزش انگاری برداشت ها، تلقی ها و آرزوهای شخصی!

خیلی از ماها درگیر این فضا هستیم و نقشه زندگی مان، آنچه را که گفته شد، می نمایاند.

چه باید کرد؟ شاید بتوانم چند صفحه ای در مورد آنچه باید انجام داد، بنویسم اما خلاصه می گویم؛

نمی دانم!

تنها می دانم که باید به خدا پناه برد از این امتحان دشوار و آثار و نتایج زیان بار آن بر خود و جامعه مان.

پایاپیوند 8 دیدگاه

پشت این ظاهرها

جون 6, 2010 at 12:47 ق.ظ. (اجتماعی)

در بحث‌ها و گفت‌و‌گوهایی که اخیرا با اطرافیان و بخصوص دوستان مومن و انقلابی، انجام می‌دهم، موضوع ثابتی مطرح می‌شود و آن دور شدن جامعه از دین و اصطلاحا به وجود آمدن نوعی دین‌گریزی در مردم است. این موضوع چنان دامنه وسیعی یافته است که یکی از مسائلی که در گفت‌و‌گوی سالن جابر هم مطرح شد و جمهوری اسلامی و به صورت خاص دولت‌های نهم و دهم به عنوان عامل آن معرفی شدند، همین مسئله بود.

نقاط اشتراک همه دوستان که طیف وسیعی از گرایش‌های فکری، اعتقادی و سیاسی را شامل می‌شوند، مقایسه شرایط فعلی جامعه با سال‌های گذشته و دهه اول انقلاب و حتی قبل از انقلاب(!) و اشاره به افزایش آمارهای گرایش به گناه به عنوان شاهدی برای ادعایشان است. پس از داغ شدن مسئله حجاب و بدحجابی نیز، این موضوع به عنوان شاهد دوستان برای اثبات ادعای خود، تبدیل شده است.

در این نوشتار برآنیم تا اختصارا و در حد وسع دانشجویی به تبیین ابعاد مسائلی نظیر گرایش به دین، دین‌داری و گریز از دین بپردازیم و نقدی بر ادعای مطرح شده در بالا داشته باشیم.

به نظر می‌رسد اول باید شرایط فعلی جامعه را ترسیم کرد. ما در جامعه‌ای به سر می‌بریم که اکثریت قریب به اتفاق مردم، به وحدانیت خداوند اعتقاد دارند و اسلام به عنوان پیش‌فرض برای بسیاری از مردم پذیرفته شده است و رسیدن سعادت از طریق التزام به آن، جزو مسائلی است که کمتر مورد خدشه قرار می‌گیرد. به عبارتی دوران اینکه مردم اعتقاد به خدا را خرافاتی بدانند، گذشته است. مردم در جامعه ما اعتقاد به خدا را امری قطعی و معقول می‌دانند.

در مقایسه این شرایط با سال‌های اول انقلاب که بحث از خدا و اثبات وحدانیت الهی، موضوع بسیاری از بحث‌های مدارس، دانشگاه‌ها و حتی میدان‌های شهر بود، این رشد فکری و اعتقادی، رشد قابل ملاحظه و پراهمیتی است. و الان بحث بر سر ولایت خدا و ولایت فقیه، موضوع روز است. بگذریم از هجمه همه‌جانبه دشمن و شرایط و امکانات دسترسی به گناه که اصلا با 30 سال پیش قابل قیاس نیست. در ضمن بسیاری از تقیدات مربوط به آن سال‌ها به دلیل پای‌بندی عرف بود نه شرع.

در مقایسه با 15-10 سال پیش هم که ما باید حقانیت دین‌مان را جا می‌انداختیم و هر روز شبهه‌ای جدید در عرصه دین را پاسخ می‌گفتیم، اکنون وضعیت قابل قبول و ثبات یافته‌ای را شاهد هستیم. حال غیر از این که نیازی به این مطلب نیست، انگیزه برای رشد و تعالی هم در مسیر دین و خدا وجود دارد و نسل جدید مشتاق‌تر و سرزنده‌تر از قبل به این سو حرکت می‌کند.

در شرایط فعلی، جامعه ما در مرحله سوم از تکامل قرار گرفته است و از دو مرحله ابتدایی که عبارت بود از به وجود آوردن ایمان- یعنی کاری که شهید مطهری در اکثر بحث‌ها و کتاب‌هایش در پی آن بود مثل جهان بینی توحیدی- و ایجاد انگیزه برای رشد و کمال- فضای رخوت و بی‌انگیزگی پس از جنگ که بلافاصله منجر به توجه و گرایش به معنویت شد- گذر کرده است و وارد فاز جدیدی گشته است که «پرورش ایمان» است. به عبارت دقیق‌تر، مردم با ایمان و پرانگیزه، به دنبال برنامه عملی برای نیل به کمال و خوب شدن و لذت از ذکر خدا و اولیاء او هستند.

به نظر نگارنده آنچه که باعث شده است تصور دین‌گریزی برای دوستان پیش بیاید، توجه به ظاهر و نمود اتفاقاتی است که در جامعه در حال وقوع است. هرچند معتقدم ظاهر جدای از باطن نیست و اهمیت بسیاری در فضاسازی دارد، اما باید همه صحنه را دید نه قسمتی که زیاد به چشم می‌آید.

نمی‌توان با دست‌مایه قرار دادن مسئله‌ای به نام بی‌حجابی (معتقدم مفهومی به نام بدحجابی وجود ندارد)، در مورد کل جامعه و حتی همان فرد بی‌حجاب قضاوت کرد و حکم کلیِ کم‌رنگ شدن ارزش‌های اسلامی صادر کرد.

در باب حجاب نکته مهمی که در اغلب موارد به آن برمی‌خوریم، عدم تبیین مسئله است. چه بسیاری معتقدینی که علم ندارند حجاب حکم خداست و به همین دلیل آن را رعایت نمی‌کنند. یعنی ابتدا باید الزام دینی رعایت حجاب را تبیین کرد تا کسی که بی‌حجاب است بفهمد که مرتکب گناه می‌شود، سپس از او مطالبه کرد.

این نکته ربطی به الزام قانونی حجاب ندارد و آن را لازم می‌دانیم ولی در اجرای قانون  لازم است همیشه توجه کنیم که اول باید مردم را در مورد آن توجیه کرد و سپس دست به اقدام سخت و برخورد زد. یعنی ابتدا باید باید تبیین کنیم که برای تنظیم ترافیک و راحتی حمل و نقل باید پشت چراغ قرمز ایستاد، سپس متخلفین را مواخذه و مجازات کنیم.

بحثی که شد انحصار به حجاب ندارد و تقصیر متوجه حاکمیت نیست. یعنی منظور ما این نیست که «صرفا باید کار فرهنگی کرد». اتفاقا یکی از دلایل گرایش به برخی گناهان را از بین رفتن قبح آن در جامعه و به عبارتی گناه تلقی نشدن آن می‌دانم. از عواملی که این فضا را تشدید کرده است، عدم توجه به فرهنگ بسیار مهم امر به معروف و نهی از منکر است. جامعه دینی ما  که می‌بایستی مردم را متوجه گناه کند، متأسفانه این وظیفه را به گزاره‌هایی بسیار کلیشه‌ای تنزل داده است ولی چه کنیم که برای پرهیز از گناه به علم نیاز است نه اطلاع رسانی. در مقابل به دلیل اینکه گناه چیز بدی نیست، امر به معروف و نهی از منکر هم جایگاه خود را پیدا نمی‌کند و این دور میرا همچنان ادامه دارد…

پس از استقرار نظام اسلامی، بسیاری از دین‌داران همه وظایف خود را مربوط به حکومت دانستند و این آغاز از بین رفتن و تقلیل مفهمومی «گناه» در جامعه شد و به جای آن کلمه‌ای «قانون» که اصلا معادل دقیق و منصفانه‌ای برای حکم شرعی نیست، ارتقاء شأن یافت.

همچنین در فضای ذهنی کنونی مردم حتی مومنان، بار معنایی «گناه» و «عمل بد» هم وزن نیستند و ارزش گناه خیلی پائین‌تر است. ما با مفهوم گناه مأنوس نیستیم. به عبارتی بین کار بد و گناه فاصله وجود دارد. ما راحت می پذیریم که کار بد را باید ترک کرد ولی به بد بودن گناه و ترک آن معتقد نیستیم و انگیزه پیدا کردن برای ترک گناه سخت تر از انگیزه پیدا کردن برای ترک کار بد است.

اولین مقاومتی که در ترک گناه ایجاد می‌شود، اینست که چرا گناه بد است؟ چرا خیلی از خواسته های نفسانی ما گناه محسوب می شود؟ چرا تعداد منع ها و اعمالی که گناه محسوب می شوند، زیاد است؟ چرا…

حال برخورد غیرصحیح و ناعاقلانه به عوض تبیین مسئله در چنین پدیده‌های اجتماعی را هم به گزاره‌های بالا اضافه کنید. فرض کنید که به شخصی که به اصول و محکمات دین پایبند است و به علت جهل نسبت به حکمی، آن را رعایت نمی‌کند، برچسب خیانت به اسلام و همراهی با استکبار و… بزنید و او را در موضع متهم محاکمه کنید. آیا باز هم می‌توان انتظار بهبود وضعیت حجاب یا هر حکم دینی دیگر شد؟ مگر احکامی مثل حجاب غیرعقلی‌اند که چنین برخوردی می کنیم؟!!!

و توصیه‌ پایانی:

بیایید جاهایی که در زندگی فردی یا اجتماعی خطا می‌کنیم و یا ضرری می‌رسانیم، نام آن را گناه بگذاریم.

پایاپیوند نوشتن دیدگاه

بسیجی واقعی؛ محمد قوچانی

فوریه 25, 2010 at 2:49 ق.ظ. (سیاست)

شماره اول ماهنامه مهرنامه به سردبیری محمد قوچانی:

«فلسفه، تاريخ، الهيات، جامعه‌شناسي، اقتصاد و سياست در صورت علمي و نظري خود مضامين اصلي مهرنامه را تشكيل مي‌دهد. مهرنامه در پي آن نيست كه به مصاديق بپردازد در واقع به تعبير فقهي هدف ما صدور فتوا نيست، تشخيص و حكم است. مهرنامه همچنين از هيچ ايدئولوژي سياسي و اجتماعي جانبداري نمي‌كند و طرفدار هيچ جناح سياسي يا فكري نيست. گرچه نسبت ايدئولوژي به علوم انساني مانند نسبت تكنولوژي به علوم طبيعي است اما از آنجايي كه ما برخلاف كارل ماركس به جاي تغيير جهان در پي تفسير جهان هستيم راه تفكر عميق را در نقد ايدئولوژي‌هاي بشري مي‌دانيم و از اين لحاظ تفاوتي در نقد ليبراليسم، ماركسيسم، سكولاريسم، فاشيسم، آنارشيسم، نهيليسم و … احساس نمي‌كنيم. مهرنامه رسالت خود را ترويج دانشوري مي‌داند و به همين علت مي‌كوشد با ارتقاي مباحث علوم انساني از جدال‌هاي روشنفكري به جدل‌هاي دانشورانه به ارتقاي سطح آكادميك علوم انساني در ايران كمك كند. توجهي كه در پي حوادث سال 1388 به علوم انساني در مجادلات سياسي شده است ياري‌گر ما در بسط نگاه انتقادي و اثباتي در علوم انساني خواهد بود. تلاش براي فهم موضوع بوم‌شناسي علوم انساني يكي از اهداف مهرنامه است و بديهي است در اين راه به چاپ نظرات موافق و مخالف خواهد پرداخت. »

قوچانی بازگشته، در حالی که به تعبیر رهبری «تنگه احد انقلاب اسلامی» را شناخته و ما همچنان اندر خم که چه عرض کنم اندر پی کوچه­ غفلتیم و در فکر بهره بردن از غنایم احد!

نشریه را ورق زدم و چند تا مطلب از آن را خواندم. به جرأت و از ته قلب می‌گویم: بسیجی واقعی و جهادگر مخلص محمد قوچانی است؛ اوست که محدودیت را فرصتی برای گذر به سطحی بالاتر و مجالی برای نفس تازه کردن برای جانفشانی در سنگری دیگر در راه اصولش می‌بیند! او نه از ناملایمتی‌ها رنج می‌برد و نه به خاطر رفتار سران جریانش دپ می‌زد. او وظیفه خود را خوب می‌شناسد و کار خود را خوب بلد است نیازی نیست منتظر کسی بماند. او آمده است تا حتی در این مدت موقت آزادی‌اش بار دیگر وفاداری خود را به عقیده و آرمانش ثابت کند. او…

جهت اطلاع:

محمد قوچانی متولد 1355 در شهرستان رشت است. او لیسانس علوم سیاسی در دانشگاه تهران و فوق لیسانس همین رشته را در دانشگاه آزاد تهران خوانده است. یادداشت نویسی و کار روزنامه­ای را در کلاس­های سازمان مجاهدین انقلاب در دهه 70 آموخته است. از سال ۱۳۷۴به همکاری با نشریه «عصر ما» ارگان سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي پرداخت. روزنامه‌هاي جامعه، نشاط و عصر آزادگان برای قوچانی آغاز دوره جدیدی از روزنامه‌نگاری بودند که در سال‌های پس از دوم خرداد ۱۳۷۶تجربه کرد و به تدریج با نوشته‌های انتقادی خود به شهرت رسید. او در جریان توقیف های پیاپی روزنامه هاي زنجيره‌اي با روزنامه‌های خرداد، و اخبار اقتصادی نیز کار کرد، و در سال۱۳۷۹ به اتهام نشر اکاذیب و توهین به مقدسات به مدت ۳۶ روز بازداشت شد.

سردبیری همشهری ماه، همشهری جهان و پس از آن روزنامه­های شرق، هم میهن و هفته نامه شهروند امروز از دیگر فعالیت­های اوست. او پس از استعفای دکتر رضا انصاری، سردبیر روزنامه اعتماد ملي، از سوی شورای سیاستگذاری روزنامه به عنوان سردبیر منصوب شد. قوچانی در دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوري از کروبي حمایت کرد.

محمد قوچانی در ادامه بازداشت‌های پس از اغتشاشات پس از انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸، در روز شنبه ۳۰ خرداد بازداشت شد.

قوچانی در تاریخ 8 آبان­ماه پس از 131 روز بازداشت با سپردن وثیقه 200 میلیون تومانی آزاد شد. پس از آزادی سردبیری ایراندخت را از سر گرفت و این هفته نامه را که عمدتاً به مسائل زنان و هنر روی آورده بود، به موضوعات سیاسی و اجتماعی سوق داد. مسائلی نظیر حکمیت، پرونده کهریزک، اسفندیار رحیم مشایی از نگاه او مخفی نماند. وی حتی در یک مقاله مفصل انتقادی، ضمن آسیب شناسی جنبش سبز راهکارهایی برای زنده ماندن این جریان ارائه داد.

اکنون وی ضمن سردبیری ایراندخت، ماهنامه­ای دیگر منتشر کرده است. مهرنامه نشریه ای درحوزه علوم انسانی است که پنجمین همکاری مشترک گروهی از روزنامه نگاران اصلاح طلب محسوب می­شود که پیش از این نشریاتی هم چون روزنامه هم میهن، هفته نامه شهروند امروز، روزنامه اعتماد ملی و هفته نامه ایران دخت را منتشرکرده­ اند.

پایاپیوند 8 دیدگاه

دوگانگی!

فوریه 6, 2010 at 5:15 ب.ظ. (اجتماعی, دانشگاه)

مدتی است که تصاویری در ذهنم تکرار و تشدید می‌شوند. کودکی که کنار پیاده‌رو زیر تیر چراغ برق نشسته و با نور کم آن، مشق‌هایش را می‌نویسد و با رد شدن هر عابری سر از کتاب برداشته و نگاهش را به چشمان او می‌دوزد تا به عدد کسانی که وزن کرده، یکی اضافه شود. تصویر دختربچه‌ای که از شدت سرما به بانک پناه برده و مشتری فال خود را میان مراجعین بانک می‌جوید. پسربچه‌ای با پلیور نخ‌نما شده در مترو که تجارت آدامس می‌کند! اصلا چرا جای دور برویم؛ در همین سلف دانشگاه خودمان چند نوجوان را که شاید اگر مدرسه می‌رفتند باید کلاس دوم، سوم راهنمایی می‌بودند ولی مشغول کارند و تمامی کودکی‌شان، بازی‌شان و همه تجارت‌شان جمع کردن ظرف غذا است و سر تعداد ظرف‌هایی می‌توانند یکجا حمل کنند، با یکدیگر مسابقه می‌دهند. نمی‌دانم از بد روزگار است که مدتی است با این صحنه‌ها مواجه می‌شوم یا…!

داشتم آمار را مرور می‌کردم: «حدود يك‌ ميليون كودك در ايران كار مي‌كنند. گل‌فروشي در سر چهارراه‌ها، فال‌فروشي داخل مترو، بادكنك‌فروشي‌، زباله‌گردي، واكسي، كارگري كوره‌پزخانه‌ها و مزارع، ترمينال‌ها و…، بيشتر صاحبان اين مشاغل كودكان بين 5 تا 15 سال هستند كه در موضوع كودك بودن و كار مشتركند».

چیزی که بیشتر اذیتم می‌کند، آگهی ترحیم حقوق بشر و سینه‌زدن عده‌ای از دوستانم زیر این علم عزا و اعلامیه است. راستش را بخواهید در شهر ما به «آگهی ترحیم» می‌گویند «اعلامیه»؛ اولین بار هم که اسم «اعلامیه جهانی حقوق بشر» را شنیدم، فکر کردم حتما «حقوق بشر» فوت شده است و به جهت شأن و جایگاه جهانی، برای آن مجلس ترحیم گرفته‌اند. نمی‌دانم شاید هم همان درک اولیه درست بود. چون در این چند سال در جامعه و دانشگاه هر چه از حقوق بشر و مدعیان آن می‌بینم، اظهار همدردی با همان «اعلامیه جهانی حقوق بشر» به جهت گرامیداشت حقوق بشر فقید است. جالب است کسانی که خود باعث و بانی مرگ ناکام جناب «حقوق بشر» بوده‌اند و هستند، حال مدعی شده‌اند و مجلس ختم می‌گیرند.

فکر می‌کنم همه این حرف‌ها فریبی بیش نیست. حتی کلماتی مانند «آزادی»، «مدرنیسم»، «دموکراسی»، «حقوق زنان» و… هم همه تظاهر است و خود این عزیزان به نوشته و قراردادهای خودشان هم عمل نمی‌کنند. اظهارنظرها و حرف‌زدن‌های این دوستان که در دانشگاه ما هم کم نیستند و حتی تشکلی هم داعیه‌دار چنین موضوعی است، صرفا برای موج سواری است.

مدعیان حقوق بشر هر سال و هر ماه و هر روز یک ماده و بند و تبصره از آن را در نشریه و پانل و دیوار و ذهن و قلب‌شان منتشر می‌کنند، ولی کار کردن نوجوان 12-13 ساله را در همین سلف دانشگاه خودمان نمی‌بینند یا می بینند و همانند همان رأی مردم پایین‌شهری نادیده می‌گیرند. این‌ها کشتار دسته‌جمعی و جنایت در غزه و لبنان و یمن و دارفور و عراق، نقض حقوق بشر در گوانتانامو و ابوغریب و هزاران مسئله دیگر را می‌بینند و چشم بر آن می‌بندند که هیچ، حمایت هم می‌کنند! اصلا نمی‌گویند چرا تا ساعت 17 امروز شنبه، 20 هزار نفر بر اثر گرسنگی جان خود را از دست دادند ولی این نظام سرمایه‌داری طرفدار حقوق بشر، برای حفظ اقتصاد انسانی خود، همچنان گندم در دریا می‌ریزد؟ نمی‌گویند گناه مردم غزه چیست که باید در باریکه‌ای حبس شوند و از نظر غذا و دارو در تنگنا و محاصره باشند؟ نمی‌گویند چرا در کنفرانس بین‌المللی افعانستان، کشورهای غربی بودجه‌ای برای کمک به طالبان در نظر گرفتند، مگر امریکا برای نابودی طالبان به افعانستان حمله نکرد؟! مگر بهانه این همه قتل و جنایت، مبارزه با طالبان تروریست نبود؟! نمی‌گویند…

تقریبا همه رفتارهای مدل وطنی این دوستان هم دوگانه و متضاد است. در موسسه گفت‌‌وگوی تمدن‌ها، در مورد حقوق بشر گفت‌و‌گو می‌کنند و اسلام را به خاطر حقوق زن و مجوز تعدد زوجات می‌کوبند در عین حال در همان موسسه نیز حجله برپا می‌کنند! بگذریم از دولت‌مردان متعددالزوجه(!) دولت‌های هفتم و هشتم. البته این‌ها را حرجی نیست چون کارشان تکرار حرف‌های تئورسین‌های خارجی است و از خود نظر و حیفی ندارند. جالب اینجاست که که خانم سادوک و آقای کاپلان در کتاب خود (نسخه 1997) می‌گویند 100 درصد مردان و 60 درصد زنان امریکایی وقتی ازدواج می‌کنند، روابط آزاد جنسی در بیرون از خانواده دارند بعد همین‌ها و عشاق داخلی‌شان، از قضیه تعدد زوجات برای کوبیدن اسلام استفاده می‌کنند.

راستی بد نیست به سریال‌های شاخص مثل لاست، 24 هم اشاره کنم که قهرمان‌ها در هر سری سیزن چند همسر برای خود برمی‌گزینند!!! یکی از دوستان می‌گفت ما آخرش نفهمیدیم سایر(sawyer) با کیته(Kate) یا جک(Jack)؟!!!

از کجا شروع کردیم و به کجا رسیدیم!

به قول حسن عباسی، «Politics , Policy» فن تسخیر قدرت‌اند نه سیاست. حال اگر ماکیاولیسم به آن اضافه شود از هر راهی برای گرفتن قدرت استفاده می‌کنند تا بلکه رای چند فمینیست و چند جوان ساده را هم با این شعارها و ادعاهای واهی به دست آورند و با خود همراه کنند تا در نظم نوین جهانی هضم شوند!

توضیح: این نوشته را از روی احساسات نوشتم و خیلی پراکنده است؛ کلا خواستم …

پایاپیوند 2 دیدگاه

Next page »