از احترام تا التزام؛
در گفتار روزمره ما اشاره به صحبت های رهبری و حجت و دلیل و کد آوردن از تکه به تکه فرمایشات ایشان موج می زند چنانچه به سختی می توان بحثی میان «دوستان ولایی» یافت که لااقل یکی از مطالبات یا خواسته های رهبری در آن مورد اشاره قرار نگیرد.
هرچند تعداد بسیاری یافت می شوند که گفتار، عمل، منش و رفتارشان منطبق بر چارچوب ترسیم شده و مشی، منش و خواست رهبری باشد و یا لااقل در مسیر نزدیک شدن به منویات ایشان قدم بردارند اما آیا واقعا چنین فضایی میان به اصطلاح «ولایت مداران» فراگیر است؟ آیا همه مدعیان چنین اند؟ آیا فریم به فریم زندگی ما به تأسی از ولایت و چارچوب ذهنی و رفتاری ایشان جلو می رود؟ آیا در تمام شئون زندگی که محل اختلاف نظر و عقیده است، به نظر ولی رجوع می کنیم؟
به نظر می رسد جواب این سوال بسیار دشوار است چراکه ممکن است حتی این متن نیز که ادعای آسیب شناسی دارد، خود آسیب اکبر و یا مضاعف باشد!
با چشم پوشی از این مسأله مهم و بزرگ می توان گفت اکثر استنادات و رفتارهای ما که ادعای ولایت مداری را نمود ظاهری و عینی می بخشند، یا از روی عادت است یا به جهت تأثیر فضا و مد بودن چنین گرایشی، یا از باب توجیه عمل و یا مهمتر از همه به جهت احترام به ولایت و شخص ولی؛ هرچند خود نیز به این مسائل واقف نباشیم و این نوع اطاعت را نماد بارز ولایت پذیری و ولایت مداری بپنداریم.
بحث ما روی گزینه آخر یعنی احترام به ولایت و شخص ولی است. در بسیاری مواقع، نظر ولی را صرفا می پذیریم و این پذیرفتن این گونه نیست که به دنبال استخراج نظر و فعل، و عمل دقیق به آن باشیم بلکه به شنیده ها اکتفا می کنیم. این نوع رفتار با قول و فعل ولی نگران کننده و بسیار آسیب پذیر است چرا که حتی اگر عملی هم در کار باشد، به جهت احترام است نه التزام.
این روحیه زمانی تقویت می شود و توجیه پیدا می کند که نظر ولی، ارشادی باشد نه مولوی. اینجاست که دستمان باز شده و توجیهاتی ردیف می شود تا با احترام کامل به ولی و ادعای ولایت مداری محض، به آرامی نظر ولی را کنار گذاشته و به غیر آن عمل کنیم. نمونه این نوع تعامل با حکم و نظر ولی در اعمال روزانه ما به وفور یافت می شود.
باید گفت درست است که از مقصد مطلعیم اما گاهی اختلاف حرکت هایمان با شخص ولی خیلی بارز و نمایان است و به جای پا نهادن در جای پای ولی، مدام عقب و جلو می رویم و به چپ و راست منحرف می شویم اگرچه حواسمان به سرعت و سبقت و پلیس و گارد ریل هست!
در باب ایمان، قرآن کریم به عنصری اشاره می کند که بازتاب حقیقی ایمان است و شاید بتوان گفت که بی آن، ایمان، معنا و مفهوم واقعی نمی یابد. این عنصر، همان التزام عملی و عمل است. به این معنا که اگر شناختی به شکل عقد قلبی و باور و ایمان درآید اما در نگرش ها و رفتارهای فردی و اجتماعی و نیز ظاهری و باطنی تاثیر نگذارد ایمان کامل حقیقی به شمار نمی آید، ایمان، تنها درچهره عمل و التزام عملی به آن خود را نشان می دهد.
اما تعریف این التزام چیست؟ التزام از باب افتعال به معنای چسبیدن است. وقتی چیزی به چیزی دیگر بچسبد و همیشه همراه آن باشد به گونه ای که دارای ارتباط تنگاتنگی با آن باشد و ذات آن به شمار رود. ملازمان، کسانی هستند که در همه جا با آدمی این سو و آن سو می روند و دمی او را رها نمی سازند و به سخن دیگر چون «پیچک» به او بسته شده اند.
منظور از التزام به ولایت فقیه که باید عملي باشد، متعهد شدن به ولایت فقیه و پذيرفتن لوازم آن در مقام عمل است؛ ولي فقيه را معیار، ملاک، محور، قله و چشم انداز حرکت قرار دادن و با سر انگشت اشاره او حرکت و موضع گيري کردن؛ به گونه اي که انسان هر جا قدم مي نهد در راستاي کمک به آرمان ها، منويات و تدابير ولي امر باشد و در رفتار فردي و اجتماعي او و حتی یک مرتبه بالاتر، در احساس او کوچک ترين زاويه اي برخلاف آن چشم انداز و قله مرتفع مشاهده نشود.
خداوند می فرماید: آیا ننگریسته ای به کسانی که به دروغ ادعا می کنند به آن چه بر تو فرو فرستاده شده و به آن چه پیش از تو بر دیگر پیامبران نازل گردیده ایمان آورده اند، آنان می خواهند داوری در در اختلافات را نزد طاغوت ببرند، با آن که فرمان یافته اند به طاغوت کفر ورزند و با آنان مراوده نداشته باشند؟ و شیطان می خواهد آنان را به بیراهه ای که با حق فاصله ای دور و دراز دارد سوق دهد. (نساء آیه 60)
قرآن ادامه می دهد که اینان از پیامبر و آموزه های قرآن سر می تابانند و حاضر نمی شوند تا آن را ملاک حل و فصل اختلافات قرار دهند. (نساء آیه ۶۱)
خداوند در آیه ۶۵ سوره نساء به بیان معیار سنجش و داوری میان افراد و تشخیص انسان سالم و راستگو از منافق و دروغگو می پردازد و می فرماید: پس چنین نیست که اگر مردم رسالت تو را تصدیق کنند مومن باشند. به پروردگاری خدا سوگند تا آنان تو را در آن چه میانشان مایه اختلاف است داور نسازند، آن گاه از داوری تو درخود احساس هیچ گونه ناراحتی نکنند و کاملاً سر تسلیم فرود نیاورند، مومن نخواهند بود.
این همان التزام عملی است که قرآن بر آن تکیه و تاکید می کند و شخص اگر مدعی باور به چیزی است می بایست در رفتارها و نگرش های خویش آن را نشان دهد؛ زیرا شخصیت آدمی خود را در رفتار نشان می دهد و بهترین داور در صداقت شخص همان رفتار عملی است. درحقیقت التزام عملی به آن چه باور دارد و یا مدعی باور است خود بهترین داور برای سنجش ایمان و عدم ایمان و نیز التزام و عدم التزام است.
التزام آن است انسان در برابر فرامين و دستورات، رهنمودها ، تدابير وانتظارات ولي گزينشي عمل نکند و «یؤمن ببعض و یکفر ببعض» نباشد، اين گونه نباشد که هر جا با سليقه و هواهاي خود هماهنگ ببيند، روی آن مانور بدهد و دیگران را مواخذه کند، ولي آنجا که بر وفق مرادش نباشد پشت گوش بيندازند و آن را سلیقه ای بداند. به عبارتی در مواردي هم که به مصلحتي تدبير و رهنمودي با اشاره و کنايه از سوی ولی مطرح می شود، بلافاصله برای ساری و جاری شدن آن تلاش و مجاهده کرد.
لازمه چنين همراهي کاملي اين است که انسان با انديشه و افکار، سخنان، جهت گيري ها و معيارها و ملاک ها و حتي اشارات ولي امر در مسائل، انس و آشنايي نسبتا جامعي داشته باشد . همواره به رهنمودهايش گوش فرا دهد، درباره آنها تدبر و انديشه کند، در جريانات مختلف سخنان او را تحليل نمايد و اشارات و لطايف سخنانش را به خوبي بفهمد و بتواند تکليف خود را به درستي تشخيص دهد و با انگشت اشاره او حرکت کند و موضع بگيرد.
و سخن آخر اینکه در رابطه با دلدادگي، تعهد و التزام عملي ياران امام زمان (عج) نوشته اند:
آنان در برابر امام و ولي امرشان از کنيز زر خريد مطيع ترند «و هم اطوع من الامه سيدها»
شيدايي آنان در برابر امام (ع) در حدي است که هنگامه نبرد، پروانه وار شمع وجود حضرت را در ميان مي گيرند و از او محافظت مي کنند، امام و آنچه که حتي اندک نسبتي با او دارد در نگاه اول مقدس است. آنها براي زين اسب امام (ع) نيز قداست قائلند و بر آن دست مي سايند و تبرک مي جويند «يتمسحون بسرج الامام يطلبون بذلک البرکه و يحفون به يقونه بانفسهم في الحرب»
—————————————————————————————————————————————-
پی نوشت؛
پس از خواندن کامنت آقای دادمان، ذکر چند نکته را برای تنویر افکار ضروری می دانم:
1. مخاطب این وبلاگ طیف خاصی است و طبیعتا همچنان که در اول این نوشته نیز ذکر شده، مخاطب دوستان ولایی و انقلابی اند نه عموم مردم و یا حتی عموم مذهبی ها.
2. مقصود این نوشتار توبیخ و مواخذه دوستان نیست و حداکثر می تواند در مقام توصیه و تشویق برآید؛ مگر در مواردی که حداقل دین و حکم و نظر صریح ولی زیر سوال برود که اینجا توبیخ و مواخذه وظیفه است و تکلیف و در متن هم بدان اشاره شده است.
3. نظر رهبر معظم انقلاب در پاسخ به یک استفتاء در مورد التزام عملی بدین شرح است:
« ولایت فقیه به معناى حاكمیت مجتهد جامعالشرایط در عصر غیبت است و شعبهاى است از ولایت ائمه اطهار (علیهم السلام) كه همان ولایت رسول الله (صلىالله علیه وآله) مىباشد و همین كه از دستورات حكومتى ولى امر مسلمین اطاعت كنید نشانگر التزام كامل به آن است.»
پشت این ظاهرها
در بحثها و گفتوگوهایی که اخیرا با اطرافیان و بخصوص دوستان مومن و انقلابی، انجام میدهم، موضوع ثابتی مطرح میشود و آن دور شدن جامعه از دین و اصطلاحا به وجود آمدن نوعی دینگریزی در مردم است. این موضوع چنان دامنه وسیعی یافته است که یکی از مسائلی که در گفتوگوی سالن جابر هم مطرح شد و جمهوری اسلامی و به صورت خاص دولتهای نهم و دهم به عنوان عامل آن معرفی شدند، همین مسئله بود.
نقاط اشتراک همه دوستان که طیف وسیعی از گرایشهای فکری، اعتقادی و سیاسی را شامل میشوند، مقایسه شرایط فعلی جامعه با سالهای گذشته و دهه اول انقلاب و حتی قبل از انقلاب(!) و اشاره به افزایش آمارهای گرایش به گناه به عنوان شاهدی برای ادعایشان است. پس از داغ شدن مسئله حجاب و بدحجابی نیز، این موضوع به عنوان شاهد دوستان برای اثبات ادعای خود، تبدیل شده است.
در این نوشتار برآنیم تا اختصارا و در حد وسع دانشجویی به تبیین ابعاد مسائلی نظیر گرایش به دین، دینداری و گریز از دین بپردازیم و نقدی بر ادعای مطرح شده در بالا داشته باشیم.
به نظر میرسد اول باید شرایط فعلی جامعه را ترسیم کرد. ما در جامعهای به سر میبریم که اکثریت قریب به اتفاق مردم، به وحدانیت خداوند اعتقاد دارند و اسلام به عنوان پیشفرض برای بسیاری از مردم پذیرفته شده است و رسیدن سعادت از طریق التزام به آن، جزو مسائلی است که کمتر مورد خدشه قرار میگیرد. به عبارتی دوران اینکه مردم اعتقاد به خدا را خرافاتی بدانند، گذشته است. مردم در جامعه ما اعتقاد به خدا را امری قطعی و معقول میدانند.
در مقایسه این شرایط با سالهای اول انقلاب که بحث از خدا و اثبات وحدانیت الهی، موضوع بسیاری از بحثهای مدارس، دانشگاهها و حتی میدانهای شهر بود، این رشد فکری و اعتقادی، رشد قابل ملاحظه و پراهمیتی است. و الان بحث بر سر ولایت خدا و ولایت فقیه، موضوع روز است. بگذریم از هجمه همهجانبه دشمن و شرایط و امکانات دسترسی به گناه که اصلا با 30 سال پیش قابل قیاس نیست. در ضمن بسیاری از تقیدات مربوط به آن سالها به دلیل پایبندی عرف بود نه شرع.
در مقایسه با 15-10 سال پیش هم که ما باید حقانیت دینمان را جا میانداختیم و هر روز شبههای جدید در عرصه دین را پاسخ میگفتیم، اکنون وضعیت قابل قبول و ثبات یافتهای را شاهد هستیم. حال غیر از این که نیازی به این مطلب نیست، انگیزه برای رشد و تعالی هم در مسیر دین و خدا وجود دارد و نسل جدید مشتاقتر و سرزندهتر از قبل به این سو حرکت میکند.
در شرایط فعلی، جامعه ما در مرحله سوم از تکامل قرار گرفته است و از دو مرحله ابتدایی که عبارت بود از به وجود آوردن ایمان- یعنی کاری که شهید مطهری در اکثر بحثها و کتابهایش در پی آن بود مثل جهان بینی توحیدی- و ایجاد انگیزه برای رشد و کمال- فضای رخوت و بیانگیزگی پس از جنگ که بلافاصله منجر به توجه و گرایش به معنویت شد- گذر کرده است و وارد فاز جدیدی گشته است که «پرورش ایمان» است. به عبارت دقیقتر، مردم با ایمان و پرانگیزه، به دنبال برنامه عملی برای نیل به کمال و خوب شدن و لذت از ذکر خدا و اولیاء او هستند.
به نظر نگارنده آنچه که باعث شده است تصور دینگریزی برای دوستان پیش بیاید، توجه به ظاهر و نمود اتفاقاتی است که در جامعه در حال وقوع است. هرچند معتقدم ظاهر جدای از باطن نیست و اهمیت بسیاری در فضاسازی دارد، اما باید همه صحنه را دید نه قسمتی که زیاد به چشم میآید.
نمیتوان با دستمایه قرار دادن مسئلهای به نام بیحجابی (معتقدم مفهومی به نام بدحجابی وجود ندارد)، در مورد کل جامعه و حتی همان فرد بیحجاب قضاوت کرد و حکم کلیِ کمرنگ شدن ارزشهای اسلامی صادر کرد.
در باب حجاب نکته مهمی که در اغلب موارد به آن برمیخوریم، عدم تبیین مسئله است. چه بسیاری معتقدینی که علم ندارند حجاب حکم خداست و به همین دلیل آن را رعایت نمیکنند. یعنی ابتدا باید الزام دینی رعایت حجاب را تبیین کرد تا کسی که بیحجاب است بفهمد که مرتکب گناه میشود، سپس از او مطالبه کرد.
این نکته ربطی به الزام قانونی حجاب ندارد و آن را لازم میدانیم ولی در اجرای قانون لازم است همیشه توجه کنیم که اول باید مردم را در مورد آن توجیه کرد و سپس دست به اقدام سخت و برخورد زد. یعنی ابتدا باید باید تبیین کنیم که برای تنظیم ترافیک و راحتی حمل و نقل باید پشت چراغ قرمز ایستاد، سپس متخلفین را مواخذه و مجازات کنیم.
بحثی که شد انحصار به حجاب ندارد و تقصیر متوجه حاکمیت نیست. یعنی منظور ما این نیست که «صرفا باید کار فرهنگی کرد». اتفاقا یکی از دلایل گرایش به برخی گناهان را از بین رفتن قبح آن در جامعه و به عبارتی گناه تلقی نشدن آن میدانم. از عواملی که این فضا را تشدید کرده است، عدم توجه به فرهنگ بسیار مهم امر به معروف و نهی از منکر است. جامعه دینی ما که میبایستی مردم را متوجه گناه کند، متأسفانه این وظیفه را به گزارههایی بسیار کلیشهای تنزل داده است ولی چه کنیم که برای پرهیز از گناه به علم نیاز است نه اطلاع رسانی. در مقابل به دلیل اینکه گناه چیز بدی نیست، امر به معروف و نهی از منکر هم جایگاه خود را پیدا نمیکند و این دور میرا همچنان ادامه دارد…
پس از استقرار نظام اسلامی، بسیاری از دینداران همه وظایف خود را مربوط به حکومت دانستند و این آغاز از بین رفتن و تقلیل مفهمومی «گناه» در جامعه شد و به جای آن کلمهای «قانون» که اصلا معادل دقیق و منصفانهای برای حکم شرعی نیست، ارتقاء شأن یافت.
همچنین در فضای ذهنی کنونی مردم حتی مومنان، بار معنایی «گناه» و «عمل بد» هم وزن نیستند و ارزش گناه خیلی پائینتر است. ما با مفهوم گناه مأنوس نیستیم. به عبارتی بین کار بد و گناه فاصله وجود دارد. ما راحت می پذیریم که کار بد را باید ترک کرد ولی به بد بودن گناه و ترک آن معتقد نیستیم و انگیزه پیدا کردن برای ترک گناه سخت تر از انگیزه پیدا کردن برای ترک کار بد است.
اولین مقاومتی که در ترک گناه ایجاد میشود، اینست که چرا گناه بد است؟ چرا خیلی از خواسته های نفسانی ما گناه محسوب می شود؟ چرا تعداد منع ها و اعمالی که گناه محسوب می شوند، زیاد است؟ چرا…
حال برخورد غیرصحیح و ناعاقلانه به عوض تبیین مسئله در چنین پدیدههای اجتماعی را هم به گزارههای بالا اضافه کنید. فرض کنید که به شخصی که به اصول و محکمات دین پایبند است و به علت جهل نسبت به حکمی، آن را رعایت نمیکند، برچسب خیانت به اسلام و همراهی با استکبار و… بزنید و او را در موضع متهم محاکمه کنید. آیا باز هم میتوان انتظار بهبود وضعیت حجاب یا هر حکم دینی دیگر شد؟ مگر احکامی مثل حجاب غیرعقلیاند که چنین برخوردی می کنیم؟!!!
و توصیه پایانی:
بیایید جاهایی که در زندگی فردی یا اجتماعی خطا میکنیم و یا ضرری میرسانیم، نام آن را گناه بگذاریم.
دوگانگی!
مدتی است که تصاویری در ذهنم تکرار و تشدید میشوند. کودکی که کنار پیادهرو زیر تیر چراغ برق نشسته و با نور کم آن، مشقهایش را مینویسد و با رد شدن هر عابری سر از کتاب برداشته و نگاهش را به چشمان او میدوزد تا به عدد کسانی که وزن کرده، یکی اضافه شود. تصویر دختربچهای که از شدت سرما به بانک پناه برده و مشتری فال خود را میان مراجعین بانک میجوید. پسربچهای با پلیور نخنما شده در مترو که تجارت آدامس میکند! اصلا چرا جای دور برویم؛ در همین سلف دانشگاه خودمان چند نوجوان را که شاید اگر مدرسه میرفتند باید کلاس دوم، سوم راهنمایی میبودند ولی مشغول کارند و تمامی کودکیشان، بازیشان و همه تجارتشان جمع کردن ظرف غذا است و سر تعداد ظرفهایی میتوانند یکجا حمل کنند، با یکدیگر مسابقه میدهند. نمیدانم از بد روزگار است که مدتی است با این صحنهها مواجه میشوم یا…!
داشتم آمار را مرور میکردم: «حدود يك ميليون كودك در ايران كار ميكنند. گلفروشي در سر چهارراهها، فالفروشي داخل مترو، بادكنكفروشي، زبالهگردي، واكسي، كارگري كورهپزخانهها و مزارع، ترمينالها و…، بيشتر صاحبان اين مشاغل كودكان بين 5 تا 15 سال هستند كه در موضوع كودك بودن و كار مشتركند».
چیزی که بیشتر اذیتم میکند، آگهی ترحیم حقوق بشر و سینهزدن عدهای از دوستانم زیر این علم عزا و اعلامیه است. راستش را بخواهید در شهر ما به «آگهی ترحیم» میگویند «اعلامیه»؛ اولین بار هم که اسم «اعلامیه جهانی حقوق بشر» را شنیدم، فکر کردم حتما «حقوق بشر» فوت شده است و به جهت شأن و جایگاه جهانی، برای آن مجلس ترحیم گرفتهاند. نمیدانم شاید هم همان درک اولیه درست بود. چون در این چند سال در جامعه و دانشگاه هر چه از حقوق بشر و مدعیان آن میبینم، اظهار همدردی با همان «اعلامیه جهانی حقوق بشر» به جهت گرامیداشت حقوق بشر فقید است. جالب است کسانی که خود باعث و بانی مرگ ناکام جناب «حقوق بشر» بودهاند و هستند، حال مدعی شدهاند و مجلس ختم میگیرند.
فکر میکنم همه این حرفها فریبی بیش نیست. حتی کلماتی مانند «آزادی»، «مدرنیسم»، «دموکراسی»، «حقوق زنان» و… هم همه تظاهر است و خود این عزیزان به نوشته و قراردادهای خودشان هم عمل نمیکنند. اظهارنظرها و حرفزدنهای این دوستان که در دانشگاه ما هم کم نیستند و حتی تشکلی هم داعیهدار چنین موضوعی است، صرفا برای موج سواری است.
مدعیان حقوق بشر هر سال و هر ماه و هر روز یک ماده و بند و تبصره از آن را در نشریه و پانل و دیوار و ذهن و قلبشان منتشر میکنند، ولی کار کردن نوجوان 12-13 ساله را در همین سلف دانشگاه خودمان نمیبینند یا می بینند و همانند همان رأی مردم پایینشهری نادیده میگیرند. اینها کشتار دستهجمعی و جنایت در غزه و لبنان و یمن و دارفور و عراق، نقض حقوق بشر در گوانتانامو و ابوغریب و هزاران مسئله دیگر را میبینند و چشم بر آن میبندند که هیچ، حمایت هم میکنند! اصلا نمیگویند چرا تا ساعت 17 امروز شنبه، 20 هزار نفر بر اثر گرسنگی جان خود را از دست دادند ولی این نظام سرمایهداری طرفدار حقوق بشر، برای حفظ اقتصاد انسانی خود، همچنان گندم در دریا میریزد؟ نمیگویند گناه مردم غزه چیست که باید در باریکهای حبس شوند و از نظر غذا و دارو در تنگنا و محاصره باشند؟ نمیگویند چرا در کنفرانس بینالمللی افعانستان، کشورهای غربی بودجهای برای کمک به طالبان در نظر گرفتند، مگر امریکا برای نابودی طالبان به افعانستان حمله نکرد؟! مگر بهانه این همه قتل و جنایت، مبارزه با طالبان تروریست نبود؟! نمیگویند…
تقریبا همه رفتارهای مدل وطنی این دوستان هم دوگانه و متضاد است. در موسسه گفتوگوی تمدنها، در مورد حقوق بشر گفتوگو میکنند و اسلام را به خاطر حقوق زن و مجوز تعدد زوجات میکوبند در عین حال در همان موسسه نیز حجله برپا میکنند! بگذریم از دولتمردان متعددالزوجه(!) دولتهای هفتم و هشتم. البته اینها را حرجی نیست چون کارشان تکرار حرفهای تئورسینهای خارجی است و از خود نظر و حیفی ندارند. جالب اینجاست که که خانم سادوک و آقای کاپلان در کتاب خود (نسخه 1997) میگویند 100 درصد مردان و 60 درصد زنان امریکایی وقتی ازدواج میکنند، روابط آزاد جنسی در بیرون از خانواده دارند بعد همینها و عشاق داخلیشان، از قضیه تعدد زوجات برای کوبیدن اسلام استفاده میکنند.
راستی بد نیست به سریالهای شاخص مثل لاست، 24 هم اشاره کنم که قهرمانها در هر سری سیزن چند همسر برای خود برمیگزینند!!! یکی از دوستان میگفت ما آخرش نفهمیدیم سایر(sawyer) با کیته(Kate) یا جک(Jack)؟!!!
از کجا شروع کردیم و به کجا رسیدیم!
به قول حسن عباسی، «Politics , Policy» فن تسخیر قدرتاند نه سیاست. حال اگر ماکیاولیسم به آن اضافه شود از هر راهی برای گرفتن قدرت استفاده میکنند تا بلکه رای چند فمینیست و چند جوان ساده را هم با این شعارها و ادعاهای واهی به دست آورند و با خود همراه کنند تا در نظم نوین جهانی هضم شوند!
توضیح: این نوشته را از روی احساسات نوشتم و خیلی پراکنده است؛ کلا خواستم …