مجاهدت

سپتامبر 12, 2010 at 12:43 ق.ظ. (دیگر)

بنا داشتم مطلبی در باب ضرورت تدوین مدل ارتباط و تعامل میان نیروهای خودی بنویسم که لوازم آن را در موضوعی جامع تر یافتم که به نظر می رسد با پرداختن به آن، بسیاری از مسائل از جمله آن چه ذکر شد، حل می گردد.

ما در عصری به سر می بریم که بسیاری آن را آخرالزمان می پندارند و نزدیک بودن ظهور، احساس غالب اکثر معتقدان است. بی تردید زمان، زمان مجاهدت است و نمی توان منتظر ماند و نگریست. چراکه لختی و سکون با طبیعت این دوران سازگار نیست و هر لحظه بر شتاب تغییرات افزوده می شود و لحظه ای کوتاهی و مکث، خسران و عقب ماندگی شدیدی به دنبال دارد.

به نظر می رسد همگی روی نفس مجاهدت و لزوم آن در این برهه، اتفاق نظر داریم ولی مسئله این است که آیا در حال مجاهده یا برنامه ریزی برای آن هستیم یا نه؟ آیا به لوازم این مجاهده پایبندیم؟ اصلا حس و حال مجاهده در ما وجود دارد یانه؟…

بسیار کم اند کسانی که خود را در میدان جنگ می بینند و هر لحظه و هر عملی را با نیت غلبه بر دشمن غنیمت می شمارند. مابقی هم همچون نگارنده، اگر نگوییم میدان جنگ و مجاهده را باور نکرده اند، لااقل نسبت به آن شناخت خوبی ندارند و غافل از سطح تقابل و درگیری و انتظاراتی که از یک مجاهد می رود، مشغول گذران عمرند.

آنچه که در این مجال، پرداخت به آن را ضروری می دانم، بحث بر سر مجاهدین و مدعیان مجاهده و ارزش های حاکم بر فکر و عمل فردی و جمعی آنهاست.

بیایید تصاویری آرمانی از دوران دفاع مقدس را که نمونه ای ملموس و عینی از مجاهده بود، در ذهن مرور کنیم. اولین چیزی که ذهن تجسم می کند، خاکریز خودی است و حضور مجاهدین در سرتاسر آن با لباس و تجهیزات متناسب و همچنین در موضعی مشخص و با وظایف تعیین شده.

همه به حضور در میدان واقفند و بحثی از درنگ و لحظه ای فراغت از جنگ نیست چرا که دشمن در چند ده متری قابل مشاهده است. روابط حاکم، چیزی از جنس روابط چند همکار و یا حتی هم رزم نیست؛ رابطه، رابطه ضابطه مندی است اما ضابطه ای در پارادایم مجاهدت.

همگی شرایط زمان و مکان را درک می کنند و ذهن آنها تنها معطوف به انجام وظیفه است که هم هجمه به دشمن را در بر می گیرد و هم دفاع و حمایت از خاکریز خودی و هم به طور پیش فرض سعی در مراقبت از شخص خود را.

حتی در شرایطی که بحران در اوج است، خبری از نافرمانی و اجتهاد نا به جا نیست و همه اوامر فرمانده و ولی را مو به مو اجرا می کنند و اختلافاتِ قبل از استقرار یا عملیات، فراموش شده و دیگر خبری از تنگ نظری های سطحی نیست.

کلمه ای کوتاه یا حتی نیم نگاهی، در کسری از زمان ارتباط عمیق عاطفی برقرار می کند که مبنای آن مشترکات اعتقادی است. کوچکترین ضعف در روحیه یا قصوری با یادآوری آرمان ها و ارزش ها و توسل و تضرع جبران و برطرف می شود.

هر نفسی، ذکر است. ذکری که از اصول نشأت می گیرد و همه فروع را با خود به همراه دارد.

این جبهه نماد دارد. یک نماد والا و هزاران نماد دیگر که هر منطقه و ناحیه ای با نام و یاد هر کدام از این ها هویت و ارزش پیدا می کند. هر مجاهدی، الگویی برای خود دارد. ارتباط عمیقی با وی برقرار کرده و بهترین کارها را برای نزدیک شدن به آنچه اسوه می پندارد، انجام می دهد. این اسوه ها ترسیمی هستند از جهاد واقعی و اصیل برای هر مجاهد نوپایی که پا در این عرصه می نهد.

چه لذتی دارد چنین مجاهدتی اما حیف…

اصل حرف که ما را به درماندگی کشانده، یک سوال است اول از خودم و باز هم از خودم و بارها و بارها باز از خودم:

به کجا چنین خرامان با ناز و عشوه و راحت طلبی و دنیاخواهی؟!

مگر می شود خدا و خرما و هزاران چیز دیگر را با هم داشت؟ گاهی وقت ها که فرزندان شهدا را می بینیم، یاد هزاران وابستگی و دلبستگی خود می افتم که در حد یک هزارم فرزند هم ارزش ندارد، اما مگر می شود دل کند؟! هر روز بدتر از دیروز؛ هر لحظه به تعداد موارد این لیست افزوده می شود. جالب است که همزمان ادعای جان بر کف بودنمان هم مضاعف می شود و به اصطلاح طلبکار هم هستیم. حالا هی دعا کن و بگو «…و اجعلنا من…المستشهدین بین یدیه»!

دیگر کافی است؛ نمی دانم منظور را رساندم یا نه. اصلا شاید رساندنی نیست. یا شاید هم منظوری نیست و دچار توهم خودساخته و همان آرمان پنداری و ارزش انگاری شده ام…

«هیچ ملتی بدون فداکاری و مجاهدت نمی تواند از بندهای اسارت نجات پیدا کند. با تن پروری, با دل سپردن به جلوه های راحت و عیش زندگی و با گریختن از میدانهای خطر, هیچ ملتی به سربلندی دست پیدا نمی کند».

«برای این که یک ملت بتواند ایستادگی کند، مجاهدت لازم است؛ برای این که این مجاهدت بتواند جلوی دشمن را بگیرد، فداکاری لازم است».

پایاپیوند 9 دیدگاه

آرمان پنداری و ارزش انگاری (1)

سپتامبر 4, 2010 at 10:08 ب.ظ. (دیگر)

گاهی آن قدر در کار و عمل غرق می شویم یا به حدی به تمرکز و تفکر در باب موضوعی خاص و تئوریزه کردن آن می پردازیم که فراموش می کنیم اصولی هم وجود دارد و باید به صورت مستمر و مداوم به آن رجوع کرد. از دیگر سو، وقفه در فرآیند رشد و کند شدن روند ارتقاء آگاهی و نیز فشارهای محیطی و اجتماعی، این روند را تسریع می کنند.

بعضی وقت ها کاری را شروع کرده ایم و اصرار داریم که آن را به نتیجه برسانیم. چنان منطقی قوی برای آن ساخته و پرداخته ایم که کوچکترین انتقاد و یا حتی اظهارنظر ناهمسو را سریعا سرکوب منطقی می کنیم. به عبارتی هدف تعیین شده و روند رسیدن به آن، ملکه ذهنمان گشته است و کوچکترین تعللی در آن را مساوی قصور و کاهلی می پنداریم و به شدت از آن می هراسیم.

این کار را تکلیف می دانیم و ظاهرا حجت شرعی نیز بر آن داریم. حجم زیادی از علایق و لذت ها و حتی تکالیف کم اهمیت را نیز کنار گذاشته ایم و به عبارتی در حال پرداختن به اهم و طی مدارج عرفانی هستیم!

حال پیدا کردن هم فکر و هم کار در طی این مسیر و بروز تعصبات گروهی و همچنین سیل تأییدیه ها و تعریف و تمجیدهای دیگران را هم به این فضا اضافه کنید. و نیز فرض کنید کار شما از سطح کیفی بالا، تأثیر شگرف و ظاهری مهم و پراهمیت برخوردار باشد.

هرچند برآیند گزاره های فوق ممکن است به دو نوع خروجی منتهی شود، ولی معمولا و در اکثریت قریب به اتفاق موارد، یک نتیجه ناخوشایند به دنبال دارد و آن چیزی نیست جز آرمان پنداری یا ارزش انگاری برداشت ها، تلقی ها و آرزوهای شخصی!

خیلی از ماها درگیر این فضا هستیم و نقشه زندگی مان، آنچه را که گفته شد، می نمایاند.

چه باید کرد؟ شاید بتوانم چند صفحه ای در مورد آنچه باید انجام داد، بنویسم اما خلاصه می گویم؛

نمی دانم!

تنها می دانم که باید به خدا پناه برد از این امتحان دشوار و آثار و نتایج زیان بار آن بر خود و جامعه مان.

پایاپیوند 8 دیدگاه